فاز پاییزی

+ ۱۳۹۹/۸/۲۱ | ۲۲:۳۱ | لادن --

ای کاش میشد به دوستان، خانواده، آشنایان دور و نزدیک و همه بگم که بابا به کی و به چی قسم که آدم افسرده خنگ و خرفت نیست و مغزش سر جاشه فقط توی یه فاز دیگه‌ست که قوانینش با قوانین آدمای غیر افسرده کمی متفاوته. کاش میشد درک کنن که تمام راهکارهای هوشمندانه‌ای که به ذهنشون می‌رسه رو خود شخص هم می‌دونه ولی مسئله اینه که نمی‌تونه اجراشون کنه. چرا؟ چون افسرده ست. دکتر می‌گفت: تجربه‌ی مراجعین از افسردگی چیزی شبیه به زندگی درون یه حباب، پشت شیشه یا زندگی زیر آبه. دقیقا می‌فهمم چی میگه.

دیدید دیگه روغن و آب توی یه ظرف دو لایه‌ی جدا از هم هستن. دقیقا دو فاز مختلف. نمک بی‌هیچ تلاشی توی آب حل میشه. اما روغن رو هر چی هم بزنی، حرارت بدی و بلا سرش بیاری نمی‌تونه نمک رو حل کنه. من بمیرم تو بمیری هم سرش نمیشه. ماهیت اون فاز اینه که نمک رو حل نکنه. دلم می‌خواد اینا رو به همه‌ی آدمای اطرافم بگم ولی نمی‌گم. می‌دونید که چرا!

 وقتی مامان سعی می‌کرد با نشون دادن کفش‌های پشت ویترین به خرید کفش ترغیبم کنه بلکه کمی روحیه‌م بهتر بشه لجم می‌گرفت اما بازم نمی‌تونستم چیزی بگم. آخه خرید که یه راه حال‌خوب‌کن برای کسی که سر دماغ نباشه‌ست توی فاز من حل نمیشه. از قضا زمان برگشت که یه هویی بارون نم‌نم پاییز شدید شد و سر تا پامون رو خیس کرد حس کردم مامان ناراحت شد که من رو الان آورده بیرون. بازم اشتباه می‌کرد که اتفاقا بارون پاییز توی فاز افسردگی کاملا قابل امتزاجه. خیسی برگ درخت‌ها و شمشادها، جهش شادمانه‌ی قورباغه‌ها با پوست خیس و براقشون زیر نور چراغ خیابون، بوی نم خاک، پیاده‌روهای خلوت، دلداده‌های سرخوش و خندان زیر سایه‌بون‌ها که لابد توی دلشون دعا دعا می‌کنن شدت بارون حالا حالاها کم نشه تا  کمی بیش‌تر از خلوت عاشقانه‌شون حظ ببرن و جوراب‌های خیس توی کفش کهنه‌هام، اینا حالم‌ رو بهتر می‌کنه. فقط خدا می‌دونه چقدر دلم دراز کشیدن روی چمن بارون‌خورده می‌خواست که اگه مامان و ترس از خجالت کشیدنش جلوی یه آشنا اون دور و بر نبود دل به دریا زده و تن به چمن‌های نم‌زده داده بودم. حالا که فکرش رو می‌کنم می‌بینم زندگی توی این فاز هم همچین بد نیست، دست کم به اون بدی که بقیه فکر می‌کنن نیست فقط کاش راحتم بذارن. 

جزئیات قلیایی پاییز

+ ۱۳۹۹/۸/۱۱ | ۰۰:۱۹ | لادن --

جزئیات همه‌چیزند. تا پاییز تمام نشده جزئیاتش را دریابید. خنکی صبح و تیزی آفتاب ظهرش را روی پوستتان حس کنید. خش خش برگ‌های زیر پاهایتان را که شنیدید، به حالت فر خوردن برگ‌های خشک بر زمین افتاده هم توجه کنید که هیچ دوتایی شبیه به هم نیستند. تا پاییز تمام نشده جزئیات جدیدش را ببینید، بشنوید، ببویید، لمس کنید و بچشید. 

پیشنهاد ویژه‌ی من چشیدن طعم پوست نارنجی‌ترین نارنگی پاییز‌ است. با دندان پیش تکه‌ی کوچکی از بخش سفید رنگ پوست نارنگی را کنار بزنید. دانه‌های ریز و گرد پوست نارنگی را که روی زبان حس کردید، ریز ریز دانه‌ها را زیر دندان لِه کنید و عصاره‌ی تند و معطر و جزئی تلخ نارنگی را بچشید. پاییز با جزئیاتش پاییز شده. جزئیات همه چیزند. 

کارآموزی

+ ۱۳۹۹/۷/۲۳ | ۱۵:۲۰ | لادن --

یادتونه اینجا نوشته بودم که تصمیم دارم از تقویم محتوایی برای وبلاگ استفاده کنم، خب توی این دو هفته که تقریبا شکست خوردم. در واقع دو تا پست نوشتم که به خاطر اینکه فرصت ویرایش نداشتم، منتشر نشده. به خودم زمان می‌دم تا بعد از آزمون استخدامی دوباره این روش رو امتحان کنم.

 

فعلا یاد گرفتن مهارت‌های لازم برای مدیریت پروتون و خوندن واسه آزمون زمان  و انرژی زیادی ازم گرفته. دلمم مهمانی و عروسی و شلوغی می‌خواد.

این پیج‌هایی که توی این چند ماه دارم ازشون چیز یاد می‌گیرم رو اگه دو سال پیش دیده بودم الان کلی جلو بودم. الان یه جورایی دارم دوره‌ی کارآموزی می‌گذرونم. اونم خودآموز.

این مدت با تعداد زیادی اپ آشنا شدم که جالب‌ترینش این دو تاست:

یک:

پاندا برای کاهش حجم ویدئوها که خیلی خوبه و من عاشق طراحیش هستم. البته کیفیت ویدئوها رو هم خیلی خوب حفظ می‌کنه. ( اگه کار با کامپیوتر رو ترجیح می‌دید که ظاهرا کار با کمتازیا حرفه‌ای‌تره. من فعلا فرصتش رو ندارم)

به داداشم می‌گم: آخه چه جوری می‌شه یه فایل یک و دو دهم گیگ رو تبدیل کنه به صد و هجده مگ با حفظ کیفیت! میگه: به خاطر الگوریتم‌های ریاضیه که مرتب داره روشون کار میشه. در واقع این پیشرفت و راحتی رو مدیون ریاضی هستیم.

قابل توجه اونایی که علوم پایه رو جدی نمی‌گیرن :|

اپ دوم:

Adobe spark post که برای ساخت پست و استوری استفاده می‌شه. کار کردن باهاش کمی سخته ولی نمونه‌های آماده‌ی جذابی داره. از فونت فارسی هم پشتیبانی می‌کنه. فقط من هنوز وقت نکردم اضافه کردن فونت به اپ رو امتحان کنم.

 

پ.ن: برای درج تصویر توی وبلاگ هم با مشکل برخوردم. بلد نیستم چه جوری تنظیمات مرورگر رو تغییر بدم. یه اقداماتی انجام دادم ولی موفق نشدم. یکی از پست‌هایی که منتشر نشده مونده به خاطر همین مسئله‌ست. 

صدایی که خانه در دل ملتی دارد

+ ۱۳۹۹/۷/۱۹ | ۲۳:۳۳ | لادن --
خبر رو که شنیدم بی اختیار " آخ!" گفتم.
درد داشت. رفتن بعضی‌ها عجیب دردناکه. من چیزی از موسیقی نمی‌دونم از سیاست هم. استاد شجریان برای من هم آشنا بود و هم ناآشنا. درسته که بسیار از ایشون شنیدم، درسته از شنیدن آثارشون لذت می‌برم، درسته که برای بعضی از آثار هنرمندان بزرگ میشه به حست توجه کنی اما درک موسیقی در من به حدی پرورده نشده که ادعا کنم می‌تونم با تکیه به اون عظمت استادی رو درک کنم. پس مرحوم شجریان برام همون اندازه استاد هستن که سایر بزرگان عرصه‌ی هنر و شعر و ادب که از لابلای کتاب‌ها شناختم و زمان زندگیشون رو فقط توی درس تاریخ ادبیات به یاد سپردم. چیزی که باعث شد از شنیدن خبر، غمگین بشم و حسرت به دلم بنشینه حس دیگه‌ای بود. باور نمی‌کنم که همه‌ی کسانی که پروفایل، پست و استوری‌هاشون نشان از سوگواری داره، مخاطب جدی موسیقی شجریان باشن حتی گمان نمی‌کنم اهل جهت‌گیری‌های سیاسی باشن. مردم خسته از شعار و سیاست‌زدگی و دست به گریبان هزاران مشکل اقتصادی و اجتماعی و... شجریان رو دوست داشتن چون این مردم قهرمان میخوان. کسی که توی شرایط سخت کنارشون بایسته. کسی که مصلحت خودش رو به مصلحت مردم ترجیح نده. کسی که قدرت هر انتخابی داشته و باز کنار مردم باشه. کسی که قدرتش رو به رخ مردم نکشه. کسی که از دل بخونه و صدای اونها باشه. 
ما سوگوار از دست رفتن صدایی هستیم که از دل مردم بود.

اهمیت واژه ها

+ ۱۳۹۸/۵/۱۴ | ۱۹:۰۸ | لادن --

یه سوالایی انقدر توی ذهنم میچرخه و تکرار میشه که هر لحظه، هر جا و با هر اتفاقی حس میکنم دارم به جوابش نزدیک میشم و این حس سراب مانند درست مثل همون سوالا تمومی نداره. خیلی اتفاقی با کتاب گنگ محل آشنا شدم، خوندمش و حالا بعد از حدود یک ماه هنوز دست از سرم بر نمیداره. اینکه کتاب خوبیه و خیلی راحت میشه توصیه کرد که بخونیدش به کنار. اینکه من حس معرفی ندارم و تحقیق درباره ش رو به عهده ی خودتون میذارمم کنار. چیزی که حالا، بعد از خوندن اون کتاب و فکر کردن درباره ش بهش رسیدم رو الان میخوام بنویسم.

اهمیت واژه ها یا اسم گذاری برای پدیده ها، رابطه ها، حتی احساسات.

توی مقدمه ی کتاب گنگ محل می خونید " می گویند هر شخص به زبان مادریش فکر می کند. سوال اینجاست که لال مادرزاد چگونه فکر میکند؟ " و سوژه ی داستانم همینه. حالا من میدونم که ما آدما فقط چیزایی رو می تونیم درک کنیم که براش یه " واژه " ساخته باشیم. مثلا وقتی من میگم: یه لباس آبی خریدم. شما یه ذهنیت راجع به اون رنگ دارید. خیلی اهمیتی نداره که اون آبی می تونه یه آبی پاستیلی ملایم باشه، فیروزه ای یا آبی نفتی یا هر رنگ آبی دیگه.( دقیق ترش اینه که شدت رنگ آبی در اولویت های بعدی قرار میگیره.) یا وقتی بهتون میگم که من بستنی خیلی دوست دارم،  شما دقیقا درک می کنید دارم از چی صحبت میکنم. 
حالا فرض کنید من دارم حس تازه و ناشناخته ای رو تجربه میکنم، حسی که حتی برای خودم تعریفی نداره. چه جوری میتونم حسم رو به شما بگم؟ چه جوری میتونم از شما انتظار درک شدن داشته باشم؟ چه جوری میتونم از شما در برابر حسم توقعی داشته باشم؟ هیچ جوری.

همین یه نکته ی ساده میتونه مشکل جدی ایجاد کنه وقتی ماها برای کارها، رفتار، احساس و نوع رابطه هامون با افراد و محیط تعریف مشخصی نداشته باشیم. حقیقت اینه با نامگذاری روی یه پدیده اون رو به مالکیت خودمون در میاریم و بهش مسلط میشیم. بعد براش چارچوب و قانون میذاریم و نسبت بهش صاحب حق یا موظف به انجام تعهداتی میشیم. هنوز نمیدونم این مسئله چقدر خوبه و چقدر بد.  اما توی دنیای دگرگون شده با تکنولوژی، آدمایی که نتونن به موقع و به درستی واژه ای مناسب و متناسب  برای پدیده ها داشته باشن قطعا باید هزینه ی سنگینی بابت این ضعفشون بپردازن.

زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!