ماجرای پایان شب تاریک

+ ۱۴۰۰/۵/۱ | ۰۰:۲۹ | لادن --

هیولای تاریکی 

معروفه که تاریک‌ترین حالت آسمون پیش از سپیده‌دمه! من تاریک‌ترین حالت زندگیم رو به چشم دیدم. پیش از این درباره‌ی دوران افسردگیم نوشتم. نوشتن از افسردگی با یه عذاب وجدان همراهه. چرا که نمیشه مطمئن بود چه تاثیری روی مخاطب داره. می‌تونه یه انگیزه باشه برای تاب آوردن و گذر از روزای تاریک، و همزمان باعث گسترش حال بد بشه. حتی می‌تونه نوعی جلب توجه و لوس کردن به نظر بیاد. با وجود این تصمیم دارم در این‌باره بنویسم به این امید که تجربه‌م به دست مخاطبی برسه که به باور تمام شدن روزای تاریک زندگیش نیاز داره.

continue

بالشی که کالسکه نشد

+ ۱۳۹۸/۱۱/۵ | ۲۳:۳۲ | لادن --

میگه: چرا شبا اینقدر زود میخوابی؟

میگم: دلتنگی اغلب بعد از نیمه شب میاد سراغم. کز میکنه گوشه‌ی اتاق و حرف حساب هم سرش نمیشه. می‌خوابم بلکه وقت رسیدنش بیدار نباشم.

میگه: اِ ! مثل قصه‌ی سیندرلا.

 

و من به پری مهربونی فکر میکنم که فقط توی قصه هاست.

 

زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!