فاز پاییزی
ای کاش میشد به دوستان، خانواده، آشنایان دور و نزدیک و همه بگم که بابا به کی و به چی قسم که آدم افسرده خنگ و خرفت نیست و مغزش سر جاشه فقط توی یه فاز دیگهست که قوانینش با قوانین آدمای غیر افسرده کمی متفاوته. کاش میشد درک کنن که تمام راهکارهای هوشمندانهای که به ذهنشون میرسه رو خود شخص هم میدونه ولی مسئله اینه که نمیتونه اجراشون کنه. چرا؟ چون افسرده ست. دکتر میگفت: تجربهی مراجعین از افسردگی چیزی شبیه به زندگی درون یه حباب، پشت شیشه یا زندگی زیر آبه. دقیقا میفهمم چی میگه.
دیدید دیگه روغن و آب توی یه ظرف دو لایهی جدا از هم هستن. دقیقا دو فاز مختلف. نمک بیهیچ تلاشی توی آب حل میشه. اما روغن رو هر چی هم بزنی، حرارت بدی و بلا سرش بیاری نمیتونه نمک رو حل کنه. من بمیرم تو بمیری هم سرش نمیشه. ماهیت اون فاز اینه که نمک رو حل نکنه. دلم میخواد اینا رو به همهی آدمای اطرافم بگم ولی نمیگم. میدونید که چرا!
وقتی مامان سعی میکرد با نشون دادن کفشهای پشت ویترین به خرید کفش ترغیبم کنه بلکه کمی روحیهم بهتر بشه لجم میگرفت اما بازم نمیتونستم چیزی بگم. آخه خرید که یه راه حالخوبکن برای کسی که سر دماغ نباشهست توی فاز من حل نمیشه. از قضا زمان برگشت که یه هویی بارون نمنم پاییز شدید شد و سر تا پامون رو خیس کرد حس کردم مامان ناراحت شد که من رو الان آورده بیرون. بازم اشتباه میکرد که اتفاقا بارون پاییز توی فاز افسردگی کاملا قابل امتزاجه. خیسی برگ درختها و شمشادها، جهش شادمانهی قورباغهها با پوست خیس و براقشون زیر نور چراغ خیابون، بوی نم خاک، پیادهروهای خلوت، دلدادههای سرخوش و خندان زیر سایهبونها که لابد توی دلشون دعا دعا میکنن شدت بارون حالا حالاها کم نشه تا کمی بیشتر از خلوت عاشقانهشون حظ ببرن و جورابهای خیس توی کفش کهنههام، اینا حالم رو بهتر میکنه. فقط خدا میدونه چقدر دلم دراز کشیدن روی چمن بارونخورده میخواست که اگه مامان و ترس از خجالت کشیدنش جلوی یه آشنا اون دور و بر نبود دل به دریا زده و تن به چمنهای نمزده داده بودم. حالا که فکرش رو میکنم میبینم زندگی توی این فاز هم همچین بد نیست، دست کم به اون بدی که بقیه فکر میکنن نیست فقط کاش راحتم بذارن.