منم نگم تو می دونی

+ ۱۳۹۸/۶/۲۹ | ۲۳:۵۱ | لادن --

دختر ساکت و سر به زیر و درس گوشکن کلاس من بودم. دختر شنگول و پر هیجان و خندهرو و سوتی بدهی کلاس اِلی و سومی تو بودی. یه وقتا انقدر عاقل و فهمیده که باورم نمیشد یه دختر چهل و پنج کیلویی ریزه میزه بتونه اینقدر خوب و به موقع حرف بزنه و تصمیم درست بگیره، یه وقتا بچه شرور مردم آزار و ریسک پذیری که از جسارتش انگشت به دهان می موندم. شما دو تا رو همه توی دانشگاه دوست داشتن. استادا، همکلاسیا، هم خوابگاهیها، اصلا همون همه. یه جور شیطنت معصوم توی وجودتون بود، یه صفای بی ریا، یه صمیمیت صادقانه که خیلی ساده میشد بهتون نزدیک شد و از این آشنایی پشیمون نبود. 

من رو کمتر کسی میشناخت. باور اینکه منم با شما دوتا یه دوستی نزدیک و صمیمی دارم برای همکلاسیا سخت بود. خودمم نمیدونم چی توی وجودم هست که این مدلیم میکنه. شادترین لحظهی زندگیم کنار شما بود. عاطفیترینش رو تو میدونی فقط. الانم غمم رو جز تو به کسی نمی تونم بگم.

این روزا با هیچ کدوم از دوستای قدیم حرف نمیزنم حتی همین چند تایی که تا این اواخر بودن. رفیق! پیله ی تنهاییم انقدر ضخیم شده که دیگه بیرون اومدن ازش کار من یکی نیست. تو می دونی. منم نگم تو می دونی. دلم تنگتونه. دلم تنگ اتاقای بی روح خوابگاه، تختهای فلزی رنگ و رو رفته، ماکارونی با طعم ببعیاتون و پچ پچ کردن با تو و الیه. 

+ ماجرای با طعم ببعی

دوستیاشون

+ ۱۳۹۸/۶/۵ | ۱۷:۴۷ | لادن --

همیشه سر کلاس یه آینه ی کوچک دستشونه و مدام خودشون رو نگاه میکنن و دوتایی میخندن. اون روز بعد از اینکه یکی از همکلاسیا بهشون گفت: این شده یه تیک عصبیا. الان از یه دقیقه پیش چقدر تغییر کردی مگه؟ آینه رو گذاشتن توی کیف. با نارضایتی یه نگاهی بهم انداختن. بعد یکی یه سقلمه ی آروم به اون یکی زد گفت : تو خودتو توی شیشه عینک من ببین .

:)))

 

زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!