پول هم مهمه ها! ولی همه چیز نیست

+ ۱۴۰۲/۶/۱۷ | ۱۰:۱۹ | لادن --

خیلی وقتا با خودمون میگیم «ارزش یه کار فقط به درآمد و منفعت کوتاه‌مدتش نیست.» اما باز توی انتخاب‌ها پول معیار مهمی میشه. به طور خاص در رابطه با مسائل شغلی این جمله خیلی تکرار میشه و اتفاقا درست هم هست. من بهش باور دارم. همین باوره که من رو از خیلی موقعیت‌ها دور کرده. مثال خیلی سخت و عجیبی نمی‌خوام براش بیارم. حتی الان که باورم هست هم نمی‌خوام یه جوری ازش بنویسم که شما رو متقاعد کنم، یا چنین چیزی.
یکی از پروژه‌های محتوانویسی که باهاشون همکاری دارم درآمد وسوسه‌کننده‌ای نداره. چون محتوا پزشکیه مسئولیت هم داره و معمولا وقت زیادی می‌ذارم برای درست و دقیق نوشتن. یه بخش از محتواها مربوط به ورزش‌ها و حرکت‌های اصلاحیه. تمرین‌های ساده‌‌ای که می‌تونیم توی خونه انجام بدیم تا انحراف‌های غیر طبیعی که در اثر عادت‌های غلط ایجاد شدن رو کمتر کنیم یا از بین ببریم.
یکی از این عادت‌های غلط خم‌شدن و قوز‌کردن روی گوشی و کیبورده. چنین مشکلی می‌تونه باعث ایجاد درد توی نواحی متفاوتی از بدن بشه. خیلی هم رایجه. توجه کردم تقریبا تمام بچه‌های فامیل مهره‌های گردنی‌شون جابه‌جا شده و میشه دید که مهره‌ها بیرون‌زده. مال خودم هم تا چند ماه پیش همین‌شکلی بود.
برای تشخیصش کافی بود انگشت‌های دستم رو بهم‌ بچسبونم و پشت گردنم رو لمس کنم تا حس کنم مهره‌های گردنی با مهره‌های ستون فقرات کمریم در یه راستا نیستن. شروع کردم تمرین‌هایی که توی بلاگ‌پست‌هام نوشته بودم رو مرتب به‌صورت روزانه تکرار کردم. تقریبا به همون ترتیب و تعدادی که توی مقاله‌ها نوشته بودم. الان خیلی بهتر شده. از نظر ظاهری خودمم حس می‌کنم گردنم به اندازه‌ی قبل جلو نیست و از اون برجستگی و بیرون‌زدگی مهره‌های گردن هم دیگه خبری نیست.
خلاصه که حضور توی شرایط مناسب و کم‌تنش، کنار آدمای بااخلاق و محترم و توجه به نیازهای واقعی سازگار با شرایط زندگی شخصی برای من مهم‌ترین معیارهای شغلی هستن‌. با تلاش مستمر و پایبندی به اصل "همیشه در حال یادگیری باش" می‌تونم بقیه چیزا رو به دست بیارم.

تغییر شغلی که می‌تونه نگاهت رو به دنیا عوض کنه

+ ۱۴۰۲/۲/۱۵ | ۱۴:۴۹ | لادن --

کار، کار، بازم کار

دوتا پست قبل‌تر درباره کار جدیدم نوشتم. داره کم‌کم جدی‌تر میشه. هفته‌ای که گذشت روزهای سخت و عجیبی بود. پرتلاش‌ترین و فعال‌ترین لادنی که می‌شد بودم. همون شنبه اول هفته کاری که براش رزومه فرستاده بودم هم شروع شد. نه نمی‌تونستم بگم. کلی مدارک و فرم درخواست و سفته و... ارسال کرده بودم که بهم کار رو بدن.

همزمان تیم هنری‌ای که قرار بود من رو به عنوان کارآموز بپذیرن پیام دادن که پروژه بزرگی گرفتیم و اگر می‌خوای بیا شروع کن. اینجا هم نمیشد نه گفت. چند ماه برای چنین فرصتی انتظار کشیده‌ بودم. این شد که یه صبح تا ظهر یه جا بودم. ظهر تا عصر می‌رفتم سر پروژه ساختمونی. بعدازظهر دوباره کار پاره‌وقتی که به امید حقوق ثابت و بیمه‌ش درخواست داده بودم. 

روزهای سختی بود و ترس این رو داشتم که از نظر جسمی کم بیارم و پیش خودم و اطرافیانم خجالت‌زده بشم. اما نشدم. از پسش براومدم و هرچند سخت بود؛ ولی گذشت. نمی‌دونم برنامه هفته آینده قراره چقدر سنگین باشه. اما مطمئنم قرار نیست دیگه از پشت میز نشینی و دورکاری بپرم وسط میدونی که همه‌ش باید بدوم و فعالیت جسمانی داشته باشم. دست کم این بار می‌دونم چه میدون جنگی در انتظارمه.

تجربه‌های جدید و لادنی که می‌خوام باشم

فعالیت‌های این روزام باعث شده با آدمای متفاوتی گفت‌وگو کنم و محیط‌های جدیدی رو ببینم. احتمالا می‌تونید حدس بزنید که این یعنی باز شدن دریچه‌های ذهنی تازه و رسیدن ایده‌های نابی که می‌تونه مسیر زندگیم و اهدافم رو تغییر بده.

مدیر پروژه جدیدم از من کم‌سن‌وسال‌تره ولی یه جورایی مثل بزرگتر داره بهم کار یاد می‌ده و ازم حمایت می‌کنه. آدم تاثیرگذاریه و از اینکه می‌تونم کنار چنین آدمی فعالیت کنم خوشحالم. راستش خیلی از نداشتن دوست توی این شهر شاکی بودم؛ ولی الان با اینکه رابطه دوستانه‌ای بین من و اعضای تیم شکل نگرفته اون حس خلاء دوست رو هم ندارم. در کل راضیم از این جنبه ماجرا و لادنی که داره با گذر از این تجربه‌ها ساخته میشه.

محتوا رو نتونستم کامل کنار بذارم

دو تا از پروژه‌های محتوانویسی خودبه‌خود کنسل شد. مدیر محتوای شرکت هاستینگ از تیم جدا شد. منم که فقط با اون در ارتباط بودم ترجیح دادم ادامه ندم. وبسایت مهاجرتی هم که دیگه بلاگ‌پست و رپرتاژ منتشر نمی‌کنه و تمرکزش رو روی محتوای ویدئویی و به‌روزرسانی محتوا گذاشته. درنتیجه فعلا پروژۀ محتوای متنی تعریف نکردن که من رد کنم یا نه.

می‌مونه وبسایت پزشکی که هرچند درآمدش از بقیه کمتر بود و دنبال بهونه بودم که از پروژه کنار بکشم، به دلیل نوع محتواش که برای خودم هم آموزنده‌ست و ساختار تمیزی که میدن و مدیر به‌شدت محترم و خونسردش دلم نیومد بیرون بیام از تیم. پس ارتباطم با محتوانویسی در سطح نوشتن یه بلاگ‌پست در هفته برقراره. از این بابت خوشحالم و امیدوارم بتونم حفظش کنم.

یادداشت یک فریلنسر خسته و دردمند

+ ۱۴۰۱/۳/۲ | ۲۲:۴۶ | لادن --

مثل زمان دانش‌آموزی که از راه می‌رسیدم و پر از حرف بودم، امروز پر از حرفم...

continue

کارآموزی

+ ۱۳۹۹/۷/۲۳ | ۱۵:۲۰ | لادن --

یادتونه اینجا نوشته بودم که تصمیم دارم از تقویم محتوایی برای وبلاگ استفاده کنم، خب توی این دو هفته که تقریبا شکست خوردم. در واقع دو تا پست نوشتم که به خاطر اینکه فرصت ویرایش نداشتم، منتشر نشده. به خودم زمان می‌دم تا بعد از آزمون استخدامی دوباره این روش رو امتحان کنم.

 

فعلا یاد گرفتن مهارت‌های لازم برای مدیریت پروتون و خوندن واسه آزمون زمان  و انرژی زیادی ازم گرفته. دلمم مهمانی و عروسی و شلوغی می‌خواد.

این پیج‌هایی که توی این چند ماه دارم ازشون چیز یاد می‌گیرم رو اگه دو سال پیش دیده بودم الان کلی جلو بودم. الان یه جورایی دارم دوره‌ی کارآموزی می‌گذرونم. اونم خودآموز.

این مدت با تعداد زیادی اپ آشنا شدم که جالب‌ترینش این دو تاست:

یک:

پاندا برای کاهش حجم ویدئوها که خیلی خوبه و من عاشق طراحیش هستم. البته کیفیت ویدئوها رو هم خیلی خوب حفظ می‌کنه. ( اگه کار با کامپیوتر رو ترجیح می‌دید که ظاهرا کار با کمتازیا حرفه‌ای‌تره. من فعلا فرصتش رو ندارم)

به داداشم می‌گم: آخه چه جوری می‌شه یه فایل یک و دو دهم گیگ رو تبدیل کنه به صد و هجده مگ با حفظ کیفیت! میگه: به خاطر الگوریتم‌های ریاضیه که مرتب داره روشون کار میشه. در واقع این پیشرفت و راحتی رو مدیون ریاضی هستیم.

قابل توجه اونایی که علوم پایه رو جدی نمی‌گیرن :|

اپ دوم:

Adobe spark post که برای ساخت پست و استوری استفاده می‌شه. کار کردن باهاش کمی سخته ولی نمونه‌های آماده‌ی جذابی داره. از فونت فارسی هم پشتیبانی می‌کنه. فقط من هنوز وقت نکردم اضافه کردن فونت به اپ رو امتحان کنم.

 

پ.ن: برای درج تصویر توی وبلاگ هم با مشکل برخوردم. بلد نیستم چه جوری تنظیمات مرورگر رو تغییر بدم. یه اقداماتی انجام دادم ولی موفق نشدم. یکی از پست‌هایی که منتشر نشده مونده به خاطر همین مسئله‌ست. 

دختری با دو انگشت قاشقی

+ ۱۳۹۹/۷/۱۳ | ۱۵:۰۴ | لادن --

یادم نیست کی بود که اولین بار گفت: به اینا میگن "قاشقی". دو تا انگشت‌های شست دستم رو می‌گم. راستش الان که می‌دونم چرت می‌گفته و انگشت قاشقی کلا یه چیز دیگه‌ست. نمی‌خواد گوگل کنی، همچین دیدنی هم نیست. حالا دوست داشتی ببینی هم ببین. داشتم می‌گفتم. از وقتی یادم میاد اسم این دو تا انگشتم همین بوده. بچه که بودم عمه‌م انگشت شست و اشاره‌ش رو می‌ذاشت دو طرف انگشت شستم و یه فشار آروم می‌داد و یه صدای مسخره و بامزه با دهنش در میاورد مثل این: بییییق! :)) منم می‌زدم زیر خنده. یه کوچولو خجالت می‌کشیدم اما بیش‌تر خوشم می‌اومد که یه تفاوت با بقیه دارم. بچه که باشی همه‌ی اجزای دنیا با هم فرق داره. هیچ دو تا گلی مثل هم نیست. حتی گلبرگ‌های یه گل هم شبیه به هم نیستن. ابرها هر لحظه یه شکل به خودشون میگیرن. خال‌های روی بال پروانه‌ها با هم فرق داره و این اصلا زشت و خجالت‌آور نیست. تازه چشمای کلاه قرمزی هم یکی سبزه یکی آبی. خیلی هم ماهه. منم از اینکه انگشت‌های دستم خیلی کشیده نیست و ناخنام کوتوله ست غمگین یا خجالت‌زده نبودم. توی حال و هوای خودم بودم و خودم رو دوست داشتم. بزرگ‌تر که شدم وقتی دخترای نوجوان فامیل اجازه‌ی ناخن مصنوعی چسبوندن گرفتن تازه شاخکام حساس شد که ای بابا! این ناخن پلاستیکیا که روی شست پهن من نمی‌نشینه! نوجوانی دوره‌ی عجیبیه. همه چیز یه هو غول میشه. بزرگ می‌شه، زشت میشه، خجالت‌آور میشه. این شد که من شدم اون دختر خجالتیه که به خاطر انگشت‌های کوتوله‌ش حتی لاک هم نمی‌زد. تازه صداش هم جیغ جیغو بود. گوشی‌های لمسی هم که اومد اشتیاقی نشون ندادم، چون حس می‌کردم نمی‌تونم به خوبی ازش استفاده کنم. (دم سارا گرم! گوشیش رو می‌داد توی مسجد دانشگاه نینجا فروت بازی کنم.)

این حس ادامه داشت تا وقتی بزرگ‌تر شدم و دیدم دنیای ما به اندازه‌ای چیزای عجیب و وقیحانه و شرم‌آور داره که دو تا شست قاشقی در برابرش خیلی هم زیباست. حالا سال‌هاست که من خیلی به اینکه دستای چندان زیبایی ندارم فکر نمی‌کنم. در جواب هر کسی که می‌پرسه: اینا چرا اینجورین؟ یه جواب سرسری می‌دم و تمام. حتی لبخند هم نمی‌زنم که فکر کنه این مسئله اسباب شوخیه. شست دستمه ها! شوخیه مگه؟ باهاش مداد/ خودکار می‌گیرم می‌نویسم. کم نعمتیه؟!

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، همیشه وقتی کسی با معلولیت جسمی حرکتی می‌بینم حس می‌کنم کمی درکش می‌کنم. همین انگشت که شاید اصلا به چشم نیاد با اینکه کارایی کم‌تر از چیزی که انتظار می‌ره نداشته، برای من دست کم توی دوره‌ای از زندگیم عذاب‌آور بوده. اینا رو نوشتم که بگم: همون دختری که تا چند سال پیش به خاطر حالت انگشت‌ها و تیزی صداش خجالت می‌کشید، این روزا داره تلاش می‌کنه به سبک یوتیوبرهایی که ساعت‌ها وقت پای تماشای ویدئوهاشون گذاشته ویدئوهای آموزشی‌ بسازه. از اونا که فقط صداست و دو تا دست در حال کار. اونم دو تا دست با انگشت‌های قاشقی.

 

پ.ن: آدرس اینستاگرام پروتون: @proton.ir

زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!