- تو نمی خوای چیزی بگی؟

+ ۱۳۹۹/۸/۱۳ | ۲۳:۲۴ | لادن --

با دیوارهای خانه صحبت نکنید.  به تن دیوارها دست نکشید. شب‌ها کف پاهایتان را به دیوار روبروی کولر نچسبانید. برای گوشه‌ی پریزهای برقشان با روبان گل درست نکنید. تنشان را با برچسب و نقشه و پوستر و جدول تناوبی و بیت و جمله‌های عاشقانه تزئین نکنید. جمله‌های دلنشین کتاب‌ها را به گوشه‌ی پوستر و نقشه‌های دیوارها سنجاق نکنید. با دیوارها دوست نشوید. خداحافظی با دیوارهای آشنا، رنج غریبی است.

جزئیات قلیایی پاییز

+ ۱۳۹۹/۸/۱۱ | ۰۰:۱۹ | لادن --

جزئیات همه‌چیزند. تا پاییز تمام نشده جزئیاتش را دریابید. خنکی صبح و تیزی آفتاب ظهرش را روی پوستتان حس کنید. خش خش برگ‌های زیر پاهایتان را که شنیدید، به حالت فر خوردن برگ‌های خشک بر زمین افتاده هم توجه کنید که هیچ دوتایی شبیه به هم نیستند. تا پاییز تمام نشده جزئیات جدیدش را ببینید، بشنوید، ببویید، لمس کنید و بچشید. 

پیشنهاد ویژه‌ی من چشیدن طعم پوست نارنجی‌ترین نارنگی پاییز‌ است. با دندان پیش تکه‌ی کوچکی از بخش سفید رنگ پوست نارنگی را کنار بزنید. دانه‌های ریز و گرد پوست نارنگی را که روی زبان حس کردید، ریز ریز دانه‌ها را زیر دندان لِه کنید و عصاره‌ی تند و معطر و جزئی تلخ نارنگی را بچشید. پاییز با جزئیاتش پاییز شده. جزئیات همه چیزند. 

معرفی کتاب نفرین پنگوئنینه

+ ۱۳۹۹/۷/۲۸ | ۰۹:۵۷ | لادن --

شما هم موافق هستید که خواندن رمان‌های نوجوان محدودیت سنی ندارد؟ اغلب کتاب‌های این رده‌ی سنی ویژگی‌های منحصر به فردی دارد که قابل جایگزینی با کتاب‌های دیگر نیست. این ویژگی دوران نوجوانی است که فرد منعطف‌تر از همه‌ی عمر و در تلاش برای شناخت عمیق‌تر جهان و بازتعریف مفاهیم موجود است. همین ویژگی سبب شده تا آثار این رده سنی کتاب‌هایی هیجان‌انگیز و خوش‌خوان همراه با مفاهیم عمیق و اغلب ساختارشکنانه باشند. کتاب نفرین پنگوئنینه درباره‌ی مفاهیم مهم و باارزشی مثل دوست، خانواده، شجاعت، خوبی کردن و استعداد نوشته شده. داستان از این قرار است:

نگهبان باغ وحش سنت آوز برای یک دلال حیوانات داستانی تعریف می‌کند. این یک معامله است. اگر بعد از شنیدن تمام داستان، دلال از خرید پنگوئن‌های باغ وحش منصرف نشد می‌تواند نیمی از آن‌ها را مجانی ببرد. باید داستان تاثیرگذاری باشد!


همین‌طور است. داستان درباره‌ی هامبولت واتل، پسربچه‌ای دوازده ساله، بی‌دست و پا و ترسو است که نه مثل بچه‌های یتیم خانه استعدادی در آواز خواندن دارد نه پایتخت کشورها را بلد است، اما او یک استعداد عجیب دارد. استعدادی که همه حتی خودش از آن بی‌خبرند. استعدادی که باعث شده یک اشراف‌زاده به نام بارون کورداتا، بدون دیدنش، سرپرستی او را بپذیرد. اشتباه نکنید این داستان درباره‌ی بچه‌ها نیست. داستانی درباره‌ی پنگوئن‌ها، اهمیت خانواده و یک نفرین است.

بارون کورداتا، که هر زمان اسمش به زبان می‌آید بعد از شنیده شدن صدای جیغ بلندی، تلپی صدای افتادن دو نفر به گوش می‌رسد، ساکن خانه‌ای اشرافی و ترسناک در بروگاریا است. سرزمینی در کنار دریا با جنگل‌های تاریک مخوف که محل زندگی راهزن‌ها و پنگوئن‌ها است. جایی که در آن همیشه ماه کامل است. چرا بارون کورداتا سرپرستی بولت را پذیرفته؟ 

<< شاید احتیاج دارد که آزمایشاتش رو روی اون انجام بده یا نوکری خودش رو بکنه. کسی چه می‌دونه؟>>

 

بخشی از متن کتاب:

<< از زمانی که ما اینجا یه زندانی داشتیم، خیلی سال می‌گذره.>>
بولت نفس نفس زنان گفت: << زندانی؟>>
<< البته منظورم مهمون بود. اگه هر مشکلی داشتی فقط جیغ بکش.>>
<< و تو بدو بدو اینجا میای؟>>
<< البته که نه. من چی کار می‌تونم بکنم؟ بعضی وقت‌ها وقتی یه چیزی سعی داشته باشه تو رو بخوره، جیغ کشیدن حس بهتری بهت می‌ده. به علاوه تو خیلی بالا هستی؛ به هر حال هیچکس صدای تو رو نمی‌شنوه.>>

اما برای بولت هیچ چیز مهم‌تر از پیدا کردن خانواده‌اش نیست. یک خانواده‌ی واقعی. به همین دلیل به هیچ کدام از تهدیدهایی که درباره‌ی سرنوشت هولناک پیش رویش می‌شنود اهمیتی نمی‌دهد. حالا که او یک پدر دارد، باید شجاع و قوی باشد.

نفرین پنگوئنینه داستانی بامزه، سراسر ماجرا و هیجان است. با یک آغاز کنجکاوی برانگیز و عالی و یک پایان عالی‌تر. از نظر من یک پایان خوب حتی از آغاز داستان هم مهم‌تر است. نویسنده جهانی خلق کرده با مختصات دقیق و باورپذیر، شخصیت‌های پیچیده و دوست داشتنی که در آن تبدیل شدن به یک قهرمان را به تصویر کشیده.
 

<< برای یک لحظه فقط به یک چیز فکر کرد؛ من یک دوست دارم. من انتخاب شدم. همین طور به شدت گرسنه‌ام. یا شاید هم به سه چیز فکر کرد.>>
<< دهانش را محکم بست. خشم درونش همان خشم بارون بود و باید آن را به زور بیرون می‌کرد. افکار بارون عصبانی‌اش کرده بود. چطور این هیولا ذهن پنگوئن‌ها را به کار گرفته؟>>

 

آیا بولت خانواده‌اش را پیدا می‌کند؟ آیا او می‌تواند خودش، پنگوئن‌ها و مردم بروگاریا را نجات دهد؟ آیا می‌تواند نفرین را از بین ببرد؟ و بسیاری سوالات دیگر وجود دارد، که شما را تا انتها مشتاق خواندن کتاب نگه می‌دارد.

کتاب نفرین پنگوئنینه از تصویرگری خوب و ترجمه‌ی مناسبی هم برخوردار است گرچه به نظر می‌رسد این داستان فوق العاده شایستگی یک ویرایش دوباره و دقیق‌تر را دارد که شاید در آینده شاهد آن باشیم. نسخه الکترونیک این کتاب جذاب که توسط نشر صاد منتشر شده، را می‌توانید از اپلیکیشن طاقچه دریافت کنید. برای سفارش نسخه‌ی کاغذی کتاب به سایت نشر صاد مراجعه نمایید. 
امیدوارم شما هم لذت مطالعه‌‌ی این کتاب جذاب را از دست ندهید.

 

نفرین پنگوئنینه

نویسنده: آلن وودرو

مترجم: طناز مغازه‌ای

انتشارات: نشر صاد

چاپ اول ۱۳۹۹

کارآموزی

+ ۱۳۹۹/۷/۲۳ | ۱۵:۲۰ | لادن --

یادتونه اینجا نوشته بودم که تصمیم دارم از تقویم محتوایی برای وبلاگ استفاده کنم، خب توی این دو هفته که تقریبا شکست خوردم. در واقع دو تا پست نوشتم که به خاطر اینکه فرصت ویرایش نداشتم، منتشر نشده. به خودم زمان می‌دم تا بعد از آزمون استخدامی دوباره این روش رو امتحان کنم.

 

فعلا یاد گرفتن مهارت‌های لازم برای مدیریت پروتون و خوندن واسه آزمون زمان  و انرژی زیادی ازم گرفته. دلمم مهمانی و عروسی و شلوغی می‌خواد.

این پیج‌هایی که توی این چند ماه دارم ازشون چیز یاد می‌گیرم رو اگه دو سال پیش دیده بودم الان کلی جلو بودم. الان یه جورایی دارم دوره‌ی کارآموزی می‌گذرونم. اونم خودآموز.

این مدت با تعداد زیادی اپ آشنا شدم که جالب‌ترینش این دو تاست:

یک:

پاندا برای کاهش حجم ویدئوها که خیلی خوبه و من عاشق طراحیش هستم. البته کیفیت ویدئوها رو هم خیلی خوب حفظ می‌کنه. ( اگه کار با کامپیوتر رو ترجیح می‌دید که ظاهرا کار با کمتازیا حرفه‌ای‌تره. من فعلا فرصتش رو ندارم)

به داداشم می‌گم: آخه چه جوری می‌شه یه فایل یک و دو دهم گیگ رو تبدیل کنه به صد و هجده مگ با حفظ کیفیت! میگه: به خاطر الگوریتم‌های ریاضیه که مرتب داره روشون کار میشه. در واقع این پیشرفت و راحتی رو مدیون ریاضی هستیم.

قابل توجه اونایی که علوم پایه رو جدی نمی‌گیرن :|

اپ دوم:

Adobe spark post که برای ساخت پست و استوری استفاده می‌شه. کار کردن باهاش کمی سخته ولی نمونه‌های آماده‌ی جذابی داره. از فونت فارسی هم پشتیبانی می‌کنه. فقط من هنوز وقت نکردم اضافه کردن فونت به اپ رو امتحان کنم.

 

پ.ن: برای درج تصویر توی وبلاگ هم با مشکل برخوردم. بلد نیستم چه جوری تنظیمات مرورگر رو تغییر بدم. یه اقداماتی انجام دادم ولی موفق نشدم. یکی از پست‌هایی که منتشر نشده مونده به خاطر همین مسئله‌ست. 

صدایی که خانه در دل ملتی دارد

+ ۱۳۹۹/۷/۱۹ | ۲۳:۳۳ | لادن --
خبر رو که شنیدم بی اختیار " آخ!" گفتم.
درد داشت. رفتن بعضی‌ها عجیب دردناکه. من چیزی از موسیقی نمی‌دونم از سیاست هم. استاد شجریان برای من هم آشنا بود و هم ناآشنا. درسته که بسیار از ایشون شنیدم، درسته از شنیدن آثارشون لذت می‌برم، درسته که برای بعضی از آثار هنرمندان بزرگ میشه به حست توجه کنی اما درک موسیقی در من به حدی پرورده نشده که ادعا کنم می‌تونم با تکیه به اون عظمت استادی رو درک کنم. پس مرحوم شجریان برام همون اندازه استاد هستن که سایر بزرگان عرصه‌ی هنر و شعر و ادب که از لابلای کتاب‌ها شناختم و زمان زندگیشون رو فقط توی درس تاریخ ادبیات به یاد سپردم. چیزی که باعث شد از شنیدن خبر، غمگین بشم و حسرت به دلم بنشینه حس دیگه‌ای بود. باور نمی‌کنم که همه‌ی کسانی که پروفایل، پست و استوری‌هاشون نشان از سوگواری داره، مخاطب جدی موسیقی شجریان باشن حتی گمان نمی‌کنم اهل جهت‌گیری‌های سیاسی باشن. مردم خسته از شعار و سیاست‌زدگی و دست به گریبان هزاران مشکل اقتصادی و اجتماعی و... شجریان رو دوست داشتن چون این مردم قهرمان میخوان. کسی که توی شرایط سخت کنارشون بایسته. کسی که مصلحت خودش رو به مصلحت مردم ترجیح نده. کسی که قدرت هر انتخابی داشته و باز کنار مردم باشه. کسی که قدرتش رو به رخ مردم نکشه. کسی که از دل بخونه و صدای اونها باشه. 
ما سوگوار از دست رفتن صدایی هستیم که از دل مردم بود.
زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!