دختری با دو انگشت قاشقی

+ ۱۳۹۹/۷/۱۳ | ۱۵:۰۴ | لادن --

یادم نیست کی بود که اولین بار گفت: به اینا میگن "قاشقی". دو تا انگشت‌های شست دستم رو می‌گم. راستش الان که می‌دونم چرت می‌گفته و انگشت قاشقی کلا یه چیز دیگه‌ست. نمی‌خواد گوگل کنی، همچین دیدنی هم نیست. حالا دوست داشتی ببینی هم ببین. داشتم می‌گفتم. از وقتی یادم میاد اسم این دو تا انگشتم همین بوده. بچه که بودم عمه‌م انگشت شست و اشاره‌ش رو می‌ذاشت دو طرف انگشت شستم و یه فشار آروم می‌داد و یه صدای مسخره و بامزه با دهنش در میاورد مثل این: بییییق! :)) منم می‌زدم زیر خنده. یه کوچولو خجالت می‌کشیدم اما بیش‌تر خوشم می‌اومد که یه تفاوت با بقیه دارم. بچه که باشی همه‌ی اجزای دنیا با هم فرق داره. هیچ دو تا گلی مثل هم نیست. حتی گلبرگ‌های یه گل هم شبیه به هم نیستن. ابرها هر لحظه یه شکل به خودشون میگیرن. خال‌های روی بال پروانه‌ها با هم فرق داره و این اصلا زشت و خجالت‌آور نیست. تازه چشمای کلاه قرمزی هم یکی سبزه یکی آبی. خیلی هم ماهه. منم از اینکه انگشت‌های دستم خیلی کشیده نیست و ناخنام کوتوله ست غمگین یا خجالت‌زده نبودم. توی حال و هوای خودم بودم و خودم رو دوست داشتم. بزرگ‌تر که شدم وقتی دخترای نوجوان فامیل اجازه‌ی ناخن مصنوعی چسبوندن گرفتن تازه شاخکام حساس شد که ای بابا! این ناخن پلاستیکیا که روی شست پهن من نمی‌نشینه! نوجوانی دوره‌ی عجیبیه. همه چیز یه هو غول میشه. بزرگ می‌شه، زشت میشه، خجالت‌آور میشه. این شد که من شدم اون دختر خجالتیه که به خاطر انگشت‌های کوتوله‌ش حتی لاک هم نمی‌زد. تازه صداش هم جیغ جیغو بود. گوشی‌های لمسی هم که اومد اشتیاقی نشون ندادم، چون حس می‌کردم نمی‌تونم به خوبی ازش استفاده کنم. (دم سارا گرم! گوشیش رو می‌داد توی مسجد دانشگاه نینجا فروت بازی کنم.)

این حس ادامه داشت تا وقتی بزرگ‌تر شدم و دیدم دنیای ما به اندازه‌ای چیزای عجیب و وقیحانه و شرم‌آور داره که دو تا شست قاشقی در برابرش خیلی هم زیباست. حالا سال‌هاست که من خیلی به اینکه دستای چندان زیبایی ندارم فکر نمی‌کنم. در جواب هر کسی که می‌پرسه: اینا چرا اینجورین؟ یه جواب سرسری می‌دم و تمام. حتی لبخند هم نمی‌زنم که فکر کنه این مسئله اسباب شوخیه. شست دستمه ها! شوخیه مگه؟ باهاش مداد/ خودکار می‌گیرم می‌نویسم. کم نعمتیه؟!

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، همیشه وقتی کسی با معلولیت جسمی حرکتی می‌بینم حس می‌کنم کمی درکش می‌کنم. همین انگشت که شاید اصلا به چشم نیاد با اینکه کارایی کم‌تر از چیزی که انتظار می‌ره نداشته، برای من دست کم توی دوره‌ای از زندگیم عذاب‌آور بوده. اینا رو نوشتم که بگم: همون دختری که تا چند سال پیش به خاطر حالت انگشت‌ها و تیزی صداش خجالت می‌کشید، این روزا داره تلاش می‌کنه به سبک یوتیوبرهایی که ساعت‌ها وقت پای تماشای ویدئوهاشون گذاشته ویدئوهای آموزشی‌ بسازه. از اونا که فقط صداست و دو تا دست در حال کار. اونم دو تا دست با انگشت‌های قاشقی.

 

پ.ن: آدرس اینستاگرام پروتون: @proton.ir

دل‌خوشی‌های صد کلمه‌ای

+ ۱۳۹۹/۷/۶ | ۲۱:۵۱ | لادن --

از وقتی یادمه توی سرم کلی داستان ماجراجویانه داشتم. به زور انگشتم به کلید برق می‌­رسید که شروع کردم به تعریف کردنشون. مامان دیگه عادت کرده­‌بود که در همه حال به داستانام گوش کنه. بزرگتر که شدم دیگه روم نشد تعریف کنم و داستانا راهشون رو به سمت برگه چکنویس­‌هام و نوت گوشی کج کردن. روزی که یکی پیدا شد اولینش رو چاپ کنه، ذوق­‌زده شدم اما دیدم هنوز وقتش نیست. مونده تا یه داستان­‌نویس حرفه‌ای بشم. چند ماه پیش خبردار شدم جلسات نقد داستان کودک و نوجوان به علت کرونا مجازی شده و دست به کار شدم. دل‌خوشی این روزای من جلسه­‌های یکشنبه دو هفته یک بارِ پر از نکته، ایده و شوق نوشتنه که بهم جرات میده سراغ داستانام برم بلکه راهی به دنیای آدم کوچولوها باز کنن.

 

دعوتید به شرکت در چالش "دل‌خوشی‌های صد کلمه‌ای" رادیوبلاگیهای عزیز که بودنشون صفای جمع وبلاگ‌نویساست. 

 

کتاب الکترونیک هدیه‌ی نشر صاد رو هم از دست ندید. وبلاگ آقای پژوهشگر  رو بخونید.

تقویم محتوایی برای وبلاگ نویسی

+ ۱۳۹۹/۷/۴ | ۲۰:۴۶ | لادن --

هر کسی با روشی زهر روزمرگی‌هاش رو می‌گیره. برای خیلی‌ها مثل من خوندن و نوشتن، علاوه بر جنبه‌ی یادگیری و کمک به رشد فردی چنین نقشی هم داره. اما چرا وبلاگ نویسی؟ اصلا چرا باید نوشته‌هام منتشر بشه؟ پاسخ دقیق این سوال نه تنها ساده نیست بلکه هزاران سوال تازه با خودش همراه داره. پرسه زدن توی عالم سوال و جواب‌های این چنینی مثل قدم گذاشتن به یه سرزمین تازه کشف شده ست. سرزمینی با بی‌نهایت جزئیات ناشناخته. چه چیز هیجان انگیزتر از این؟ پس تصمیم گرفتم به جای ترک یا فاصله گرفتن از این جهان بیش‌تر بشناسمش. 

 

توی قدم اول سعی کردم برجسته‌ترین تفاوت وبلاگ و پست‌هام رو با وبلاگ‌های جذاب و مفیدی که دنبال می‌کنم پیدا کنم، همین‌طور وجه اشتراک نوشته‌های دلنشین و کاربردی چه کتاب و مقاله‌های مجلات، چه نوشته‌های وبلاگ و شبکه‌های اجتماعی دیگه.

قدم بعدی تهیه‌ی یه لیست از این ویژگی‌ها بود. مهم‌ترین‌هاش ایناست:

- هدفمندی متن و محتوا

- تناسب بین هدف متن و رسانه‌ای که قراره توی اون منتشر بشه.

- انسجام و یکپارچگی متن

- ویرایش مناسب

- وجود عناصر داستانی و روایی توی متن ( حتی توی مواردی که نویسنده به صورت ناخودآگاه و تجربی یاد گرفته و به کار برده)

- زمان بندی مناسب انتشار متن

- کنترل هیجانات و احساسات نویسنده که باعث پدید اومدن متنی مستقل از شخص نویسنده میشه.

- نگاه عمیق و شخصی نویسنده 

- توجه به نیاز و علایق مخاطب

- استفاده‌ی مناسب و به اندازه از اتفاقات روز

و...

حالا وقتشه که تمرین کنم تا دست کم بخشی از این ویژگی‌ها رو توی نوشته‌هام به کار ببرم. یکی از روش‌هایی که امیدوارم بهم کمک کنه تا بهتر بتونم به این هدف برسم، استفاده از تقویم محتواست. 

 

تقویم محتوایی چیه؟ چرا فکر می‌کنم می‌تونه بهم کمک کنه؟

تقویم محتوایی یه برنامه‌ریزی شخصیه بر اساس نیازها و اهداف شما برای تولید محتوا، که برای مدتی مشخص مثلا یک ماه طراحی میشه. توی این تقویم مشخص می‌کنیم که در چه زمانی قراره چه محتوایی رو توی کدوم شبکه اجتماعی منتشر کنیم. 

فکر می‌کنم بتونم با استفاده از این روش منظم‌تر و منطقی‌تر بنویسم و خودم رو مجبور کنم تا طبق برنامه‌ی هفتگیم برای کارهای معمول زندگی، پست‌هایی توی وبلاگم داشته باشم که برآیند فعالیت‌هام توی این دوره از زندگیم باشه. برای شروع، یه تقویم محتوایی دو هفته‌ای برای وبلاگم نوشتم که اگه تونستم خوب اجراش کنم، سر دو هفته حتما تجربه‌م رو برای شما هم می‌نویسم. 

 

شما هم اگه با این مسائل مواجه شدید و نظری، ایده‌ای، راهکاری چیزی داشتید برام بنویسید.

 

وبلاگ نویسی با طعم لادن

+ ۱۳۹۹/۶/۳۱ | ۰۰:۰۰ | لادن --

سلام 

من برگشتم. کسی نمی‌خواد به من خوش آمد بگه؟

 

این اواخر خیلی خودم رو گم کرده بودم و بی‌هدف پیش می‌رفتم. یه فصل فاصله، زمان خوبی بود برای پیدا کردن خودم و شناخت بهتر جایگاه وبلاگ و به طور کلی نوشتن توی زندگیم. تلاشم بر اینه از این پس، آگاهانه‌تر بنویسم. می‌دونم شما هم کمکم می‌کنید.

تولد دو بُعدی

+ ۱۳۹۹/۲/۲۷ | ۲۰:۳۸ | لادن --

با برادر زاده‌م تولد بازی می‌کردیم. روی تخته وایت برد یه کیک کشیدیم با پنج تا شمع و دو تا فشفشه و چند تا کادو. بعد شروع کردیم دست زدن و تولد مبارک خوندن. هر بار با رسیدن به " بیا شمعا رو فوت کن" با انگشتش یکی از شعله‌ها رو پاک می‌کرد و ما پنج بار این شعر رو خوندیم. بعد فشفشه‌ها آروم آروم پاک شد. بعد هم کادوها با آواز "باز شود دیده شود" یکی یکی پاک شدن و جای هر کدوم یه اسباب بازی کشیدم.‌ 

وقتی داشت می‌رفت خونه، خیلی جدی برگشت رو به من و با شوق گفت: عمه جان! خیلی تولد خوبی بود.

 

چرا دیگه نمی‌تونم مثل بچه‌ی آدم از یه تولد دو بعدی سر ذوق بیام؟

زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!