+
۱۳۹۹/۹/۵ | ۲۰:۳۹ | لادن --
وبلاگم یک جورهایی با من سرسنگینی میکند. انگار به او گفته باشم << تو آنقدرها که باید خوب نیستی یا حالا که فکرش را میکنم میبینم خیلی هم به درد من نمیخوری. بعد از شش سال و خردهای که وقت و بیوقت کنارت بودم و برایت وقت گذاشتم که قد بکشی، تو هنوز همان کوتولهی خنگی هستی که بودی.>> شاید هم بدتر! مثلا به او گفته باشم << مگر تو چه کارهی منی که به خودت اجازه بدهی به من نزدیک شوی و این حرفها>> هر چه که هست با من سرسنگین است. اجازه نمیدهد به او نزدیک شوم و در گوشش بگویم: ول کن بقیه را. من یکی حالم با تو خوش است و خوش حالی تو برای من مهم.
میخواهم یادداشت روزانه داشته باشم. توی دفتر و لای هزار سوراخ هم قایمش نکنم. بنویسم:
امروز کتاب صوتی ماتیلدا را دانلود کردم و هشت فصل از بیست و یک فصلش را گوش دادم تا برای نشست مجازی کانون ادبی به مناسبت سیامین سالروز درگذشت رولد دال، که پنجشنبه ساعت شش برگزار میشود، کمی آماده باشم. ماتیلدا را دوست دارم، حاضر جوابی و معصومیت و خنگی بچگانهای که باهوشیش را منحصر به فردتر نشان میدهد. میخواهم بنویسم، ماتیلدای رولد دال را به بچههای دور و برتان هدیه بدهید. شاید مثل ماتیلدا از رفتار پدر و مادرشان ذله شده باشند و بخواهند دست به انتقام بزنند.
حدود دو سال پیش کانال تلگرامی زدم. پیامهای زیادی آنجا ننوشتم. شاید چون میدانستم خوانده نمیشود. به همین دلیل هر وقت حالم داغان و نزدیک به صفر بود رفتهام چیزی نوشتهام. مثلا یک بار نوشتهام: << امشب من غمگینترین آدم جهانم >>. یادم نمیآید آن شب که غمگینترین آدم جهان بودم دقیقا چه حسی داشتم یا چه چیزی نخ اتصالم با جهان بود که دوام آوردم. کاش بیشتر توضیح داده بودم.
توی این فکر هستم یک ماهی اینستاگرام را پاک کنم و بروم به کانال بچسبم. شاید یک استوری بگذارم و دست چند نفر از دنبالکنندگان فعال پیج اینستاگرامم را بگیرم با خودم ببرم کانال تلگرامی. چهار نفری جمع کنم و برایشان بنویسم. الان دارم تک تک دوستان و دنبالکنندههایم را توی ذهنم مرور میکنم. چند تایشان دل خوش دارند که بیایند و آه و نالههایم را بخوانند؟ خب! میتوانم مثل یک انسان فرهیختهی اهل کتاب و فرهنگ و هنر چهار کلمه حرف درست و حسابی بنویسم. این بهتر است اما چقدر از این کلمات حرف من است؟ منِ سانسور شدهات آخر چه مزخرفیست که میخواهی به خورد ملت بدهی لادن!؟
مشغول خواندن کتاب هزار و صد و چند صفحهای عمومی ای استخدام هستم. هر پرت و پلایی که فکرش را بکنید به نام اطلاعات عمومی توی آن نوشتهاند. احتمالا برای آزمون استخدامی منبع خوبی باشد. اینها از کسی عمق نمیخواهند. همین را بخوان برو یک شغل با درآمد بخور و نمیر پیدا کن خیال خودت و بقیه را راحت کن دیگر.
بعد از ظهری داشتم سعی میکردم چند تا از آرزوهایم را روی کاغذ بیاورم. هیچ چیز به ذهنم نرسید! هیچ چیز! عجیب نیست؟
- عجیب؟ وحشتناک است لادن. تبریک! داری تبدیل به یک زامبی اصیل میشوی.