این پست سومین و آخرین پست از مجموعه پست‌های مصاحبه استخدامی اخیرمه. اگر تازه به این پست رسیدید، بهتره از دو پست قبلی شروع کنید.

اینجا و اینجا

اتاق مصاحبه در واقع یک کلاس درس بود. روی سکوی پشت به تخته و رو به کلاس یک خانم چادری نشسته بودن که من رو به یاد معلم پرورشی‌های دوران مدرسه‌م انداخت. سه خانم دیگه در طول کلاس نشسته بودن. طوری که تخته سمت چپشون قرار داشت. سه تا میز مختلف هم داشتن که هر کدوم پر از کاغذ بود. روبروی این سه خانم مصاحبه‌گر دو تا صندلی قرار داشت که به من گفتن بشینم. یک صندلی چرمی جگری رنگ و یک صندلی دانشجویی معمولی. بعید نیست که همین دو تا صندلی بودن هم دلیلی داشته باشه و یه جور تست روانشناسی باشه. متاسفانه فرصت نشد از دیگران بپرسم توی بقیه اتاق‌ها چه خبر بود. من روی صندلی چرمی نشستم و کیف و مدارکم رو گذاشتم روی اون یکی صندلی. بعدا که به این کارم فکر کردم به این نتیجه رسیدم بهتر بود که کیف رو روی زمین کنار صندلی خودم گذاشته بودم :| گمونم زیادی حس راحتی داشتم با اساتید. به محض نشستن یکی از خانم‌ها که اسمشون رو از این به بعد می‌ذارم خانم شماره یک، ازم کارت ملی خواست. چون صداش خیلی آروم بود من به اشتباه فکر کردم گفتن کارت ملی و کپی. چون انتظار نداشتم کپی بخوان باید کلی توی مدارکم می‌گشتم. این یه سوتی به حساب میومد. کارت ملی و کپی رو روی میز گذاشتم که گفتن نیازی به کپی نیست. برگشتم روی صندلی نشستم. این خانم شماره یک، یکی از اون سه خانمی بود که من مقابلشون نشسته بودم و نفر سمت راستی می‌شد. بیش‌تر سوالات رو هم ایشون پرسید. همین جا بگم تمام جزییات رفتاریم رو هر چهار نفر زیر نظر داشتن و در ادامه می‌گم که به چه صورته. اولین سوالات خانم شماره یک این بود:

- درباره‌ی زندگی شخصی، خانوادگی و فعالیت‌های فرهنگیت برامون صحبت کن و خودت رو معرفی کن.

- نقاط ضعف و قوتت چیه؟ دو تا نقطه ضعف، دو تا نقطه قوت.

(با اینکه این سوال برام آشنا بود ولی نمی‌دونم چرا نتونستم یه جواب کوتاه بدم. اصولا من با جواب از پیش آماده مشکل دارم. این شد که بهم تذکر دادن به صورت صفت یک کلمه‌ای از نقطه قوت و ضعفم بگم)

- به خودت توی معلمی نمره چند می‌دی؟

( منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم: 19. :) البته کمی فکر کردم و اون یک نمره رو هم از روی تواضع کم کردم.) فکر می‌کنم به خانم شماره یک برخورد و با یه لحن تند گفت: تو که هنوز معلم نشده این نمره رو به خودت میدی بعدا با کسب تجربه بیش‌تر قراره به چند برسی؟ بهتره آدم برای خودش همیشه جای پیشرفت بذاره. منم شروع کردم به استدلال که الان دارم درباره‌ی توانایی‌هام و شناختم از این شغل صحبت می‌کنم و...)

ابتدای جلسه لحن مصاحبه‌گرها به ویژه همین خانم شماره یک خیلی تند و انتقادی و گاهی سرزنش‌آمیز بود. من اصلا نمی‌دونم تجربه‌ی بقیه چیه و توی اتاق‌های مصاحبه‌ی دیگه چی می‌گذره اما درباره‌ی جلسه‌ای که خودم تجربه کردم حسم این بود که قراره جواب‎‌هام به چالش کشیده بشه. از قبل هم می‌دونستم ثبات رای و استدلال‌ها از خود جواب برای مصاحبه‌گرها مهم‌تره.

نکته مهم: تقریبا تمام طول جلسه یک رفتار از سمت مصاحبه‌گرها مدام تکرار می‌شد که گمونم از سوال و جواب‌ها مهم‌تره. اون اینکه ظاهرا توجهی به شما نمی‌کنن. مثلا همین خانم شماره یک، سوال می‌پرسید بعد که شروع به جواب می‌کردم با کنار دستیش صحبت می‌کرد. مرتب و به شکل افراطی با هم یه سری فرم و برگه رد و بدل می‌کردن. کارت ملی مدام دست به دست بین این چهار نفر می‌چرخید و فرم‌های مقابلشون رو پر می‌کردن. زمانی که جواب می‌دادم سه نفر کاملا مشغول بودن و هر بار فقط یک نفر بود که داشت با دقت بهم نگاه می‌کرد. منم اولش کمی عصبی و کلافه شدم ولی سعی کردم به خودم مسلط باشم و سرعت صحبت کردنم رو پایین بیارم. کمی بعد یاد گرفتم سرم رو بین هر چهار نفر بچرخونم و هر کدوم که داشت توجه می‌کرد رو مخاطب اصلی کلامم قرار بدم و بقیه رو گاهی یه نگاه بندازم. تاکید می‌کنم این تجربه و راه حلیه که در اون لحظه به ذهن من رسید و مطمئن نیستم راه درستش چیه. شاید باید مکث می‌کردم یا تذکر می‌دادم و... ولی چون این اتفاق مدام تکرار می‌شد و از اون مهم‌تر وقتی جوابم تمام میشد همون فرد قبلی مجدد از متن جوابم سوال جدید طرح می‌کرد متوجه شدم کاملا حواسشون به من هست و این یه بازی روانیه که راه انداختن. :| پس همین رویه رو ادامه دادم.

- چقدر با نرم‌افزارهای آموزشی آشنایی داری؟

( یکی بیاد به من بگه جواب دقیق و درست این سوال چیه؟ نرم افزار آموزشی دقیقا یعنی چی؟)

- برنامه شخصیت برای آینده‌ی شغل معلمی چیه؟ چه کار متفاوتی رو تو می‌تونی انجام بدی توی این شغل؟

- چشم‌انداز شغلی چند سال آینده‌ی خودت رو توی شغل معلمی چه شکلی می‌بینی؟

- یه نمونه سوال هست که از قبل شنیده بودم که معمولا می‌پرسن. از من پرسیدن که اگر دانش‌آموزی پرخاشگری کنه چه رفتاری نشون می‌دی؟ توی کلاس باشه چه کار می‌کنی؟ توی حیاط مدرسه باشه چه کار می‌کنی؟

گفته بودم سه نفر روبروی من نشسته بودن، نفر دوم که دقیقا روبروی من نشسته بود گمونم روانشناس بود. چون سوالات مرتبط با روانشناسی از جمله همین سوال رو با دقت دنبال می‌کرد. من به این خانم می‌گم خانم شماره دو. خانم شماره دو پرسید:

- نشونه‌ی دانش‌آموز بیش‌فعال چیه؟ چه رفتاری بهتره با این دانش‌آموزها داشته باشیم؟

- به نظر خودت آدم ایده‌آلیستی هستی یا رئالیست؟

از جواب‌هام هم سوال‌های جدید می‌پرسیدن و گاهی حرفم رو تکمیل می‌کردن. در کل این خانمه از همه مهربان‌تر به نظر می‌رسید. شمرده و آروم صحبت می‌کرد و بهم اعتماد به نفس می‌داد.

خانم شماره سه، سمت چپ این دو نفر نشسته بود و شبیه به استادهای خانم یا معلم فیزیک‌های سختگیر بود که راستش من ازش می‌ترسیدم و در ادامه فهمیدم ترسم هم اشتباه نبوده. سوالش رو این شکلی پرسید:

- گفتید که رشته‌تون شیمیه. کتاب علوم تجربی پایه نهم رو دیدید؟ یه مبحثی فیزیکی داره درباره‌ی مفهوم کار. شما این مفهوم رو چه جوری برای دانش‌آموز توضیح میدید؟ چون می‌دونی که یکی از مباحثیه که بچه‌ها اغلب باهاش مشکل دارن. دلیلش اینه که یه مفهومی از کار توی ذهنشون هست که با مفهوم علمی کار متفاوته و...

خلاصه که داشت تلویحا می‌گفت: من دارم چیزی ازت می‌خوام که یک معلم باتجربه با نمره 19 هم نمی‌تونه از پسش درست و حسابی بر بیاد چه برسه به توی مدعی. به هر حال من در حد توانم پاسخ دادم ولی بعید می‌دونم توی این یکی چندان موفق بوده باشم.

یه نکته خارج از این خاطره یادم اومد که براتون بگم. چند وقت پیش، دقیق یادم نیست کجا، ولی توی فضای مجازی یک متنی خوندم از کسی که برای یه شرکت خصوصی مصاحبه برگزار کرده بود. این جلسه مصاحبه مربوط به چند سال پیش می‌شد که هنوز استفاده از اینترنت به این اندازه گسترده نبود. نکته‌ی اون متن و خاطره این بود که انتظارشون از پاسخ سوال سختی که پرسیده شده بود این بود که متقاضی جواب بده من از اینترنت برای پیدا کردن جواب این مدل سوالات استفاده می‌کنم. گرفتید چی می‌خوام بگم؟ گاهی خود جواب اهمیت چندانی نداره. روشی که شما برای حل اون سوال انتخاب می‌کنید و خلاقیتتون در رسیدن به جواب مهم‌تره. اینجا و در مورد مصاحبه‌ی خودم نمی‌دونم چی مد نظر مصاحبه‌کننده‌ها بود ولی من تلاش کردم سوالی رو بی‌جواب نذارم و نهایتا می‌گفتم: « برای فکر کردن به این سوال نیاز به زمان دارم و ایده‌ای که الان به ذهنم می‌رسه اینه ولی باید بیش‌تر بهش فکر کنم و...»

 و در کل خیلی جواب‌ها رو هم بعدا به ذهنم رسید که ای کاش این رو می‌گفتم در جواب فلان سوال و... که خب! گمونم طبیعیه توی اون لحظه جواب‌های محدودتری به ذهن آدم می‌رسه چون خیلی وسواس داری در پاسخ‌گویی.

- سوال آخر این بود: اگر شما معلم باشی چه جوری دانش‌آموزها رو به شرکت توی جشنواره‌های علمی، فرهنگی، ورزشی تشویق می‌کنی؟

 بعد خانم شماره سه گفتن: من دیگه سوالی ندارم. در واقع با همون یکی دو سوال کلی من رو درگیر کرده بود. خانم شماره یک و دو هم گفتن ما هم سوالی نداریم. خانم شماره یک گفت: « فقط اگه میشه ماسکت رو بردار تا چهره‌ت رو ببینیم.» و وقتی من ماسک رو برداشتم. هم خانم شماره یک هم خانم شماره دو با هم گفتن: « آخییییی! چه قیافه بانمکی داری.» خانم شماره دو گفت: « چقدر شبیه مجری برنامه کودکه!» من اولش یه ذره خجالت کشیدم بعد گفتم: « احتمالا به همین دلیله که اغلب بچه‌ها باهام راحتن و خیلی زود صمیمی می‌شن.»

خانم شماره چهار، همون خانمی که جدا از بقیه رو به کلاس نشسته بود و من باید کمی می‌چرخیدم تا ایشون رو ببینم پرسیدن: فعالیت فرهنگی نداشتی که من یادداشت کنم؟ منم یه اشاره‌ای به فعالیت‌های محدودم توی دانشگاه کردم و پوشه‌م رو بردم پیشش که مدارک و گواهی‌هایی که پایین ازم نپذیرفته بودن رو نشون بدم. چیزی ازم نگرفت چون گفت: باید پایین تحویل می‌دادی و به ما گفتن هیچ چیزی ازتون نگیریم. ولی خب! توی بخش‌های قبلی گفتم که شرایط پذیرفتن مقاله‌ها و گواهی‌نامه‌هایی که داشتیم خیلی سخت بود. یه سری کارگاه‌هایی که شرکت کرده بودم و دوره‌هایی که گذرونده بودم رو بررسی کرد و توی فرمش یادداشت کرد. تف به ریا! اینجا دیدم حرف زیادی برای گفتن ندارم مجبور شدم به اعتکاف دانشجویی‌هایی که شرکت کرده بودم اشاره کنم که یادداشت کردن. بعد من فرمی رو که طبقه‌ی پایین توی بخش بررسی سوابق تحصیلی پژوهشی بهم داده بودن و کپی مدارکم بهش منگنه شده بود رو تحویل دادم. خانم شماره یک با همون لحن سرزنش‌آمیزش گفت: « این رو باید اول که اومدی تحویل می‌دادی.» منم عذرخواهی کردم و گفتم خودشون باید همراه با کارت ملی ازم می‌گرفتن. بعد هم محترمانه خسته نباشید گفتم و خداحافظی و تمام.

جمع‌بندی:

تا جایی که من می‌دونم، آنچه که برای داشتن یک مصاحبه‌ی موفق نیازه داشتن دید درست نسبت به خود، توانایی‌های فردی و نقاط ضعف‌هامون، همین‌طور شناخت دقیق و درست از موقعیت شغلی مورد نظر، چالش‌ها، نیازها، فرصت‌ها و امکانات اون شغله. در واقع شما باید به این سوال کلی پاسخ بدید: « چرا اون سازمان یا شرکت باید شما رو برای این فرصت شغلی خاص استخدام کنه نه کسی دیگه رو؟» در واقع باید وجه تمایز و برتری خود نسبت به سایر رقبا رو توی اون فرصت محدود به نمایش گذاشت.

یک مورد دیگه که چند بار شنیدم معمولا پرسیده می‌شه اینه که فاصله‌ی بین فارغ التحصیلی تا روز مصاحبه چقدر بوده و شما این مدت مشغول چه فعالیت‌هایی بودید؟ این سوال مهمیه که اول باید به خودمون و بعد به دیگران جواب بدیم. به همین دلیله که داشتن یه شغل یا فعالیت حرفه‌ای حتی با دستمزد پایین یا به صورت خویش‌فرما و فریلنس کار کردن می‌تونه به خودتون و دیگران نشون بده چقدر پشتکار و اشتیاق دارید در زمینه‌ی رشته تحصیلی و فعالیت‌های مورد علاقه‌تون فعالیت کنید.

من سعی کردم نوشته‌م رو با یه دید کلی بنویسم که به درد دانشجوها هم بخوره. پس اگر هنوز دانشجویید و فرصت دارید چند تا راه هست تا شانس خودتون رو توی انتخاب‌های آینده‌تون بیش‌تر کنید. یادتون باشه ما نمی‌دونیم توی آینده چه اتفاقاتی سر راهمون قرار می‌گیره و به انتخاب‌هامون جهت می‌ده. پس تا می‌تونید بی‌بهانه درس بخونید و سعی کنید توی امتحانات نمره‌های خوبی کسب کنید. تا جای امکان توی فعالیت‌های علمی، پژوهشی، فرهنگی و ورزشی شرکت کنید و توانایی‌هاتون رو در حوزه‌های مختلف گسترش بدید. دو تا چشم تیز بین و گوش تیزشنو داشته باشید و اخبار و اطلاعیه‌های شغلی رو دنبال کنید که از همه چیز مهم‌تر کاره و کار و کار. مهم‌تر از همه یاد بگیرید خیلی حرف‌ها رو نشنیده بگیرید. آدم‌های زیادی تلاش می‌کنن شما رو ناامید کنن و بهتون القا کنن رشته تحصیلی و شرایط شغلی و... ناامیدکننده‌تر از چیزیه که در واقعیت هست؛ در حالی که توی مشاوره‌هایی که از افراد کارآفرین و فعال گرفتم اغلب خوش‌بینی و نگاه مثبتشون به بازار کار و فعالیت‌های اقتصادی موج می‌زد. این نکته هیچ تناقضی با شناخت چالش‌ها و مشکلات هر شغل و محیط کاری نداره.

 

این بود ماجراهای این مصاحبه و تجربیات مرتبط با اون. گمونم همه‌ی موارد اصلی رو نوشتم. اگر چیزی بعدا به ذهنم رسید حتما به صورت پی‌نوشت اضافه می‌کنم. سوالی داشتید بپرسید و خوش‌حال می‌شم شما هم از تجربیاتتون برای من و سایر دوستانمون بنویسید.