یادداشت 203، سنتز هدفمند

+ ۱۳۹۶/۴/۸ | ۱۰:۱۷ | لادن --
آدمایی هستن که مطالعه میکنن، تحقیق و پژوهش انجام میدن، حتی تفکر میکنن و این روند رو بارها بار تکرار میکنن؛ اما نه تا جایی که به جواب برسن بلکه تا جایی که به جواب مورد نظرشون برسن.


یادداشت 198، ها؟ چی؟

+ ۱۳۹۶/۳/۱۰ | ۲۲:۳۷ | لادن --

یه زمانی آدمای غارنشین با صداها و حرکات بدن با هم ارتباط برقرار میکردن، جوابگو نبود و زبان کلمه ها به وجود آمد. الان انقدر در رابطه با بقیه و به خصوص پدر و مادرم، کلمات ناکارآمد شده که دارم به اختراع یه زبان جدید فکر میکنم. 

یادداشت 188، به یاد قربانیان وحشتناکترین فاجعه اتمی غیر نظامی تاریخ

+ ۱۳۹۶/۲/۶ | ۰۱:۲۳ | لادن --

نیمه شب 6 اردیبهشت 1365، 26 آوریل 1986 (31 سال پیش در چنین روزی) در نیروگاه چرنوبیل واقع در کشور اوکراین و جنوب بلاروس اولین فاجعه ی بزرگ هسته ای جهان رخ داد. انفجار و آتش سوزی رآکتور شماره 4 این نیروگاه، موجب پخش مواد رادیوکتیو در بخش وسیعی از غرب کشور شوروی و اروپا شد (و البته کشور ما که فاصله ی چندانی با این منطقه ندارد). در پی این حادثه هزاران نفر بیمار شدند و جان خود را از دست دادند و  هزاران نفر نیز رسما از کار افتاده اعلام شدند. آثاری از مواد رادیو اکتیو و  همچنین تغییرات ژنتیکی که باعث تولد نوزادان معلول و بیمار گردید، تا امروز در مردم منطقه مشاهده می شود. سوتلانا آلکسیویچ، نویسنده و روزنامه نگار اهل بلاروس برنده ی جایزه نوبل ادبیات سال 2015، در کتاب "صداهایی از چرنوبیل، تاریخ شفاهی یک فاجعه ی اتمی" به خوبی توانسته ماجرای این حادثه ی هولناک را در قالب مستند گونه و از زبان قربانیان و ساکنان منطقه وحاضران در محل حادثه بیان کند. مطالعه ی کتاب با جذابیتی که نویسنده در بیان حقایق بکار برده است، نیاز به آگاهی همه ی مردم جهان از پیامدهای چنین حوادث ناگواری و نشان دادن رنج و درد مردمی که به یکباره همه ی زندگی و آرامش خود را در اوج شکوه و زیبایی طبیعی از دست داده اند مشخص میکند. شاید بد نباشد ما نیز درباره ی خطرات و تاثیراتی که علم و تکنولوژی خواسته یا ناخواسته بر روی زندگی ما میگذارد بیشتر بدانیم... با ادای احترام به تمام قهرمانان حادثه ی چرنوبیل، امدادگران، آتش نشان ها و... همچنین قربانیان این فاجعه ی اتمی مطالعه ی این کتاب را به همه ی دوستان گرامی توصیه میکنم.

بخشی از کتاب:

جهان به دو بخش تقسیم شده است: یک طرف ماییم؛ چرنوبیلی ها، و طرف دیگر شما ایستاده اید؛ دیگران. دقت کرده اید؟ اینجا هیچ کس نمی گوید روسی، بلاروسی یا اوکراینی است. ما خودمان را چرنوبیلی می نامیم. «ما چرنوبیلی هستیم.» «من چرنوبیلی ام» انگار مردمی دیگریم؛ ملتی نو.


... همسایه مون هم همین رو می گفت، اون معلم بود. می گفت: «طبیعت بهتر از ما عمل می کنه؛ بهتر خودش رو وفق می ده. طبیعت فورا همه چیز رو فهمیده بود و ما تازه الان چیزهایی رو می شنویم. روزنامه ها، رادیوها و اخبار چیزی نمی گن؛ اما زنبورهای عسل می دونستن.» اونا روز سوم بیرون اومدن. ما یه لونه ی زنبور بالای ایوون مون داشتیم. هیچ کس بهش دست نمی زد و بعد، یه روز صبح اونا دیگه اون جا نبودن؛ نه مرده شون و نه زنده شون. اونا شش سال بعد برگشتن. تشعشعات همه ی حیوونا، آدما و پرنده ها رو می ترسونه.  حتی درختا هم می ترسن. اما اونا ساکتن؛ چیزی نمی گن این برای همه یه فاجعه ی بزرگ بود. اما سوسکای کاورادو مثل همیشه به کارشون می رسیدن. سیب زمینی ها رو سریع تا ته می خوردن. سیب زمینی ها هم آلوده بودن مثل ما.


با اتوبوس می رفتیم و آسمون، تا چشم کار می کرد آبی بود. تو کیف ها و سبدهامون کیک های عید استر و تخم مرغ رنگی بود. اگر این جنگه، پس اصلا اون طور که من در کتاب ها خونده بودم و تصور می کردم، نیست. باید اینجا و اون جا بمبی، انفجاری، چیزی باشه. خیلی آهسته می رفتیم؛ چون گاو و گوسفندها سر راهمون بودن.

صداهایی از چرنوبیل، تاریخ شفاهی یک فاجعه ی اتمی/سوتلانا آلکسیویچ/ ترجمه: حدیث حسینی/ انتشارات کتاب کوله پشتی


پ.ن 1: متاسفانه بنابر دلایلی هنوز نتونستم مطالعه ی کتاب رو به پایان برسونم، زمانی که این چند صفحه ی پایانی رو هم بخونم حتما بازم قسمتهایی از متن کتاب رو اینجا منتشر میکنم.

پ.ن 2: تصمیم دارم کتاب "چهره ی غیر زنانه ی جنگ" از این نویسنده رو هم بخونم و احتمالا بعدش ایشون در فهرست نویسندگان مورد علاقه ی من قرار میگیرن.

یادداشت 171، تب داری عزیزم

+ ۱۳۹۵/۱۲/۱ | ۱۸:۱۹ | لادن --

اسفند شروع شد، اسفند با خودش بوی بهار میاره، کم کم یه ساعتایی از روز میشه پنجره ها رو باز کرد و نسیمی ملایم و خنک رو مهمون هوای زمستونی خونه کرد. اسفند میشه توی گلدون بذر تازه کاشت تا اوایل بهار جوونه بزنه و نوید سرسبزی و زندگی بده. هر سال این موقع ها برای ما خوزستانی ها بهار پیش پیش رخ نشون میداد. صحراها سرسبز و با صفا میشد و هوا رو به گرمی می گذاشت. آخر هفته ها خانواده ها دل به جاده میزدن و از طراوت سبزه های سیراب از بارش های زمستانی و عطر خوش گل های خودروی دشت و صحرا لذت می بردن، اینا تحمل تابستون گرم و شرجی هوا،جیره بندی و قطع گاه و بیگاه برق، کیفیت بد آب آشامیدنی و حتی ریزگردهای موذیِ وقت و بی وقتش رو راحت تر میکرد. اما امسال خوزستان به خودش بهار ندید و احتمالا هم نمی بینه، گرد و خاک هوا که با شروع گرمای هوا قدرت نمایی می کرد امسال پاشو از گلیم همیشگی درازتر کرده و سهم بهار زمستونی ما رو هم تصاحب کرده. خوزستان هوا، آب، برق نداره، اما زنده ست، بالا سر زنده که گریه نمیکنن؛ هوا نداره ولی نفس میکشه. به فکر چاره و درمان موثر و اساسی باید بود.

با این وجود ما هنوزم میزبان مهمانان نوروزی و راهیان نور هستیم، بیایید ببینید راستی راستی جنگ برای ما هنوز تموم نشده، ما توی شرایط جنگی و پسا جنگی موندیم تا شما بیدار بمانید و ارزش ها فراموش نشه. ببینید ما هنوز داریم سهم خودمون رو نسبت به وطن میدیم، نفت و گاز زیر پامون کمه از هوامونم باید بگذریم تا وطن یکپارچه  بمونه؟! به ما خرده نگیرید که چرا هوا، آب، برق نداریم و اون جور که باید صدامون در نمیاد، زندگی مرز نشینی مسئولیت داره.

خوزستان پیشونی تب دار کشور عزیزمونه...


+ زمان آلودگی هوا برای کمتر کردن تاثیرش روی بدن مایعات بیشتر بنوشید مخصوصا شیر، شربت آبلمیوی ترجیحا تازه و دمنوش دارچین ( چوب دارچین). پونه و نعناع و به لیمو و بهار نارنج هم مفیده. دود کردنی ها مثل عود، کندر، اسفند، مشک، زعفران، برگ درخت مورد و پوست انار به طوری که نیم تا یک ساعت توی فضای خونه بمونه تا 24 ساعت اثر میکند و آلوگی های میکروبی رو از بین میبره. توی این شرایط تا حد امکان از خونه خارج نشید و فضای خونه رو پاکسازی کنید، با برش هایی از لیمو و پرتقال و نارنج تازه توی جاهای مختلف خونه. (این روش ها برای آلودگی هوای شهرهای صنعتی و پر ترافیک مثل تهرانم مفیده)


+ هنوزم توی کتاب جغرافی دبستان مینویسن «جلگه ی خوزستان»؟ چه جوری روشون میشه؟

+ من با واژه ی «ریزگرد» خیلی مشکل دارم. یه جورایی سوسول بازیه، ابهت نداره. الان به شدت دنبال اینم یه واژه ی جدید و در خور این پدیده ی شوم براش پیدا کنم.

یادداشت 146، یک درصد به درد بخور

+ ۱۳۹۵/۸/۲۲ | ۰۹:۱۸ | لادن --

از من بپرسی میگم، باید جوری زندگی کنی دشمنت بهت نیاز داشته باشه.


پ.ن: دشمن را شما بخونید رقیب، حسود، بدخواه و...

زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!