یادداشت 294، من یک مخروط کاجم!

+ ۱۳۹۷/۷/۴ | ۰۰:۱۷ | لادن --

گوشیم که زنگ خورد تازه رسیده بودم به ورودی محوطه‌ی خوابگاه. کیف دستیم به خاطر لپ تاپ و کتاب و کلی خرت و پرت آزمایشگاه سنگین بود. با یه دست گوشی رو گرفتم و انگشت دستی که کیف سنگینم رو گرفته بود به سختی سُر دادم روی صفحه گوشی. مامان که زنگ بزنه همیشه مکالمه‌مون طولانی میشه. اون از دنیای خودش می‌گفت، از محیط کارش، وام، قسط، همسایه پایینی، دانش آموزاش. منم از دنیای خودم می‌گفتم آزمایشگاه، استاد راهنما، ماده اولیه‌ی گرون قیمتی که تموم شده، استاد عقده‌ای که بی‌خودی نمره حقم رو نمی‌داد. هر چه بیشتر تلاش می‌کردیم زورمون به فاصله‌ی بینمون نمی‌رسید. فقط عنوان دغدغه‌های همدیگه رو می‌دونستیم.

ایستادم به صحبت کردن. آخرین دانشجو، که از اتوبوسی که باهاش اومده بودیم پیاده شده بود، از کنارم گذشت و به طرف کانکس سفیدرنگ کنار ساختمون رفت. یادم افتاد یه هفته‌ست توی اتاق هیچی نداریم چون فرصت خرید نداشتم. مامان از اون‌ور خط با هیجان صحبت می‌کرد. من گوش می‌‌دادم. راهم رو به طرف فضای چمن‌کاری شده کج کردم. همین که پام رو روی چمن گذاشتم نرمی زمین حالم رو بهتر کرد. زیر درخت کاج بلند که رسیدم کیف رو بهش تکیه دادم و شروع کردم به قدم زدن روی چمن تازه آبپاشی شده و با پا به مخروط کاج‌های روی زمین ضربه می‌زدم و باهاشون بازی می‌کردم. بوی چمن و رطوبت هوای این قسمت حس دلچسبی داشت. مامان می‌گفت من می‌گفتم و صحبتمون ادامه داشت. نشستم روی زمین. کف دستم رو چسبوندم به زمین. انگار یه جریان انرژی منفی از سیستم گردش خونم می‌رسید به کف دستم و از اونجا توسط زمین بلعیده می‌شد و من رو سبک می‌کرد. 

من آدمی نیستم که در چنین مواقعی بتونم در برابر وسوسه‌ی دراز کشیدن روی چمنای مرطوب مقاومت کنم. حالا با همه‌ی وجود خنکیش رو حس می‌کردم. مقنعه‌م رو بالا زدم و کش موهام رو باز کردم. وقتی تار موهام روی چمن رها شد انگار زمین با ولع بیشتری شروع به مکش کرد. گوشی رو به دست دیگه‌م دادم و دستی که از گرفتن گوشی داغ کرده بود رو روی چمنا کشیدم. زندگی باید یه جایی اون پایین زیر اون خنکی و تری خاک باشه نه این بالا که از این همه تقلای بیهوده جوش میاریم و به آستانه‌ی فوران می‌رسیم. حس می‌کردم الانه که درسته توی زمین فرو برم. مامان خداحافظی کرد و من هنوز در حال سبک شدن بودم. به مخروط کاجی که چند قدمی من روی زمین افتاده بود خیره شدم بعد هم به آسمون بالای درخت. بعد چشمام رو بستم و آرزو کردم، اگر تناسخ واقعیت داشته باشه، توی زندگی بعدیم یه مخروط کاج باشم که منظره‌ی دیدش برای همیشه همین تصویر از آسمون از لا به لای شاخه و برگ درخت مادر باشه.

دختری که پادشاه سوئد را نجات داد

+ ۱۳۹۷/۶/۲۳ | ۲۲:۵۴ | لادن --

دختری که پادشاه سوئد را نجات داد، از نظر من یه کتاب شلوغه. به زبان طنز نوشته شده ولی پر از اطلاعات علمی، تاریخی، سیاسی، نظامی و... . از اینکه چه جوری میشه با اتیلن گلیکول یه سگ رو مسموم کرد و اطلاعاتی درباره ی بمب اتمی گرفته تا نقد کمونیست و مارکسیست و فاشیست و سوسیالیست و کلی یست دیگه! اما اینا باعث نمیشه حوصله تون ازش سر بره، کتاب رو زمین بذارید و تا انتها با شخصیت اول داستان ( نومبکو نابغه) همراه نشید.

 داستان درباره ی دختر سیاه پوستی به نام نومبکو نوشته شده که متولد یه محله ی زاغه نشین در حاشیه ی شهر ژوهانسبورگ آفریقای جنوبیه. نومبکو که هوش بالایی به ویژه در ریاضی داره طی یه ماجرای عجیب موفق میشه خوندن و نوشتن یاد بگیره و در اثر یه تصادف سر از یه مرکز تحقیقات اتمی در میاره اونم به عنوان پیشخدمت. اما هوش بالا و علاقه ی شدید نومبکو به مطالعه باعث به وجود اومدن ماجراهای شگفت انگیز بعدی میشه. آخرشم سر از سوئد در میاره و با آدمای عجیب تر از خودش روبرو میشه.

در مجموع داستان پر ماجرا و جذابیه. به من باشه میگم بهتر بود اسم اصلی کتاب رو برای ترجمه ی فارسی انتخاب میکردن: بی سوادی که خواندن و نوشتن بلد بود. 

در مقدمه کتاب میخونیم:

از نظر علم آمار، احتمال این که یک آدم بی سوادِ بزرگ شده در سوئتوی دهه ی 1970 روزی متوجه شود با پادشاه و نخست وزیر سوئد در یک کامیون حمل سیب زمینی گرفتار شده است یک به 45766212810 است.

البته این درصد احتمال بر اساس محاسبات همان فرد بی سواد تخمین زده شده است. 


دختری که پادشاه سوئد را نجات داد، یوناس یوناسون،  ترجمه کیهان بهمنی،  نشر آموت ، چاپ چهارم بهار 95، 578 صفحه 


غرور و تعصب

+ ۱۳۹۷/۶/۱۲ | ۱۴:۱۸ | لادن --

مدتها بود به خودم وعده ی خوندن یه کتاب عاشقانه ی کلاسیک داده بودم. و بالاخره رفتم سراغ غرور و تعصب، نوشته ی جین آستین. سالها پیش فیلمش رو دیده بودم و خیلی هم دوست داشتم اما کتابش رو به سختی تموم کردم. نه اینکه خوب نباشه، شاید من توی این فضاها نبودم. حتی فکر کردم شاید بهتر بود کتاب دیگه ای از این نویسنده برمیداشتم. شاید دفعه ی بعد که رفتم کتابخونه همین کار رو بکنم.

با کتاب احتمالا آشنایی داشته باشید بس که توی این فضای مجازی درباره ش نوشتن. من از این بخشای کتاب بیش از همه خوشم اومد ( و البته اون سکانس که برای اولین بار هر دو حقیقت رو از دید خودشون مطرح میکنن و طوفانی از حس های مختلف به پا میشه) :

" هیچ چیز فریبنده تر از تظاهر به فروتنی نیست. خیلی وقت ها فروتنی در حکم بی توجهی به نظر دیگران است، گاهی هم به رخ کشیدن است به شکل غیر مستقیم. "


" ... خیلی وقت ها ما با خیالات مان خودمان را فریب می دهیم.  زن ها خیال می کنند تحسین و ستایش معنایی بیش از تحسین و ستایش دارد."


" فقط هنگامی به گذشته بیندیشید که یادآوری اش سبب رضایت تان می شود. "


+ غرور و تعصب، جین آستین، ترجمه: رضا رضایی، نشر نی، 445 صفحه


 این ویدئوی معرفی کتابش هم عالیه. 

یادداشت 291

+ ۱۳۹۷/۶/۵ | ۰۱:۵۱ | لادن --

به خط خطیای روی میز اشاره میکنم و میگم: 

- این چیه؟ چه کاریه آخه؟ بزرگ شدی دیگه، داری میری کلاس اول. میدونی که اگه بخوای بنویسی یا نقاشی کنی باید برگه بگیری ازم. 

با یه دستپاچگی بامزه ای میگه: 

+ نه عمه جان! اینا رو اینجا کشیدم که هر بار دیدی یادت بیفته که من همیشه به تو فکر میکنم. 

 

محبت بعضی وقتها شکل نامتعارفی داره ولی همیشه دلنشینه. 

اقیانوسی در ذهن

+ ۱۳۹۷/۵/۶ | ۱۶:۳۴ | لادن --

...کانزاس کلی رنگ داره ؛ مخصوصا توی پاییز.> گذاشتم تا خاطره ها من را با خودشان ببرند به گذشته. 

< آسمون آبی خیلی قشنگی داره...>

< مثل اقیانوس؟ >

< یه جورایی. مامانم می گفت اگه دنیا سر و ته بشه، می تونی صاف شیرجه بزنی توی آسمون و شنا کنی. می گفت مزرعه ی گندم قبل از برداشت محصول، مثل یه پتوی طلاییه که موج می خوره و می درخشه. >

< چه قشنگ! صداش چه جوریه؟ >

< فقط گندمزاره که موج برمیداره. هیچ سر و صدایی نداره...> اما بعد بهش فکر کردم. < خب، فکر کنم اگه خیلی خوب گوش بدی، میگه ششش. >

< اگه خیلی خوب تر گوش بدی چی؟> 

< اگه خیلی خوب تر گوش بدم... > همین جور که پارو می زدم، چشم هایم را بستم. < فکر کنم یه صدای شاد و لبریز داره...


اقیانوسی در ذهن/ کولر وَندرپول/ ترجمه عطیه الحسینی/ نشر پرتقال/ 292 صفحه. مناسب برای +12 ساله ها

زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!