کتاب "رویا در شب نیمه تابستان "

+ ۱۳۹۷/۸/۲ | ۰۰:۱۴ | لادن --


یه کتاب کمدی، رویایی، عاشقانه، خیال انگیز.

نمیدونم چرا به اشتباه فکر می کردم تمام نوشته های شکسپیر تراژدی های تلخ و پیچیده ای هستن که خوندنشون سخته. این کتاب دقیقا بر خلاف تصور من رو ثابت کرد.

داستان دارای چهار بخشه که ارتباط جالبی با هم دارن. تیسیوس(دوک آتن) قراره با هیپولیتا ( ملکه ی آمازون ها) ازدواج کنه. از طرفی پدر هرمیا تصمیم داره دخترش رو به زور به ازدواج دمیتریوس دربیاره در حالی که هرمیا دلباخته ی لایسندره، داستان وقتی جذاب تر میشه که هلنا هم شیفته ی دمیتریوس و از علاقه ی دمیتریوس به هرمیا غمگینه و...

 ماجرای بعد درباره ی گروهی از کارگران آتنه که تصمیم دارن به مناسبت جشن ازدواج دوک یه نمایش عاشقانه اجرا کنن ( اینجاست که شخصیت محبوب من میاد وسط، باتم، یه خودشیفته ی به تمام معنا😁). اما بخش چهارم که روی کل داستان هم تاثیر داره و به نوعی اتفاقات جالب بعد رو هم شکل میده، داستان پریان و قهر و آشتی اوبران (شاه پریان) با تیتانیا ( ملکه ی پریان) و شیطنت های پوک جن بازیگوش ماجراست.

در کل کتاب فوق العاده ایه. من نزدیک سه هفته ست دارم ازش لذت میبرم. بخونیدش حتماً.



رویا در شب نیمه تابستان، ویلیام شکسپیر، ترجمه مسعود فرزاد، انتشارات ناهید، چاپ چهارم 1390، 185 صفحه. 

📖

از متن کتاب: 

برق، در سیاهی شب سیاه، در یک جنبش ناگهانی، آسمان و زمین را آشکار می کند ولی پیش از آن که انسان بتواند بگوید: بنگر! دهان ظلمت، بار دیگر آن را فرو می بلعد. همه ی چیزهای درخشان به همان سرعت دچار تباهی می گردند. 

.

عشق می تواند چیزهای پست و پلید را که قدر و مقداری ندارند دارای وزن و خاصیت نماید. عشق با چشم نمی بیند، بلکه با ذهن نگاه می کند.


کتاب "مرگ ایوان ایلیچ "

+ ۱۳۹۷/۷/۲۱ | ۱۴:۰۲ | لادن --


داستان کتاب درباره ی روزهای پایانی فردی به نام ایوان ایلیچ است. یک کارمند معمولی دادگستری که مراتب ترقی رو به خوبی طی کرده . اما حالا در بستر مرگ و به عبارتی از همان روزهای نخست شروع بیماری، به تدریج درک و آگاهی بیشتری نسبت به حقیقت زندگی و مفهوم مرگ پیدا میکنه و کل ماجرای کتاب پیرامون همین مسئله است. 

بخشی از متن کتاب :

" ناگهان موضوع جلوه ی دیگری به خود گرفت. به دل گفت: < آپاندیس! کلیه! بحث آپاندیس یا کلیه نیست، بحث زندگی است و... مرگ. آری، زندگی در کار بود، و حالا دارد می رود، دارد می رود و نمی توانم جلوش را بگیرم. آری چرا خودم را گول بزنم؟ مگر بر همگان، الا خودم، عیان نیست که دارم می میرم، منتها صحبت بر سر هفته ها و روزهاست... شاید هم همین لحظه پیش بیاید.زمانی روشنایی بود و حالا دیگر تاریکی است. من اینجا بودم و حالا دیگر آنجا می روم! کجا؟> لرزه بر اندامش افتاد، نفسش بند آمد و جز تاپ تاپ دل چیز دیگری حس نمی کرد. "


"در خیال به یادآوری بهترین آنات زندگی دلپسندش پرداخت. و عجبا که هیچ آنی از بهترین آنات زندگی دلپسندش حالا دیگر ذره ای از جلوه ی سابق را نداشت. هیچ آنی جز نخستین خاطرات دوران کودکی. "


مرگ ایوان ایلیچ/ لئون تالستوی/ ترجمه صالح حسینی/ انتشارات نیلوفر/ چاپ دوم 1386/ 152 صفحه

داستان های کوتاه ارنست میلر همینگوی

+ ۱۳۹۷/۷/۶ | ۲۳:۳۳ | لادن --


مدتها بود که مشتاق خوندن آثار همینگوی بودم اما مطمئن نبودم بتونم به خوبی نوشته هاش رو درک کنم. احتمال می دادم تجربه ای که با خوندن صد سال تنهایی مارکز اتفاق افتاد بازم تکرار بشه. این بود که با مشورت یکی از کتابخون هایی که توی اینستا دنبال می کردم تصمیم بر این شد از داستان های کوتاه ارنست همینگوی شروع کنم. 

کتاب بهترین داستان های کوتاه ارنست همینگوی، گزیده، ترجمه و با مقدمه ی احمد گلشیری ( که دارای مقدمه ای بسیار طولانی هست) رو تازگیا تموم کردم. حالا دیگه دنیای بسیار مردونه ی همینگوی رو می شناسم. در این کتاب داستان هایی از سرباز از جنگ برگشته، گاو بازی، مشت زنی، ماهی گیری، شکار و سایر دغدغه و علاقه مندی های نویسنده نوشته شده. همه چیز با جزئیات بسیار، بی طرفانه، نسبتا خشن و جدی به تصویر کشیده شده. جزئیات شخصیت ها با رفتار و کنش و واکنش هاشون نمایش داده شده و نشان دهنده ی انگیزه های اونهاست بی آنکه نیاز به توضیح اضافه ای از سمت راوی داستان باشه. 

با اینکه معروف ترین داستان های کوتاه این نویسنده، آدمکش، برف های کلیمانجارو و زندگی خوش و کوتاه فرانسیس مکومبر هست من به شدت از داستان شکست ناخورده ش لذت بردم.


شکست ناخورده داستان یه گاو باز حرفه ایه که به پایان دوران حرفه ایش نزدیک شده و دوستانش تلاش دارن اون رو متقاعد کنند تا این کار رو کنار بذاره. سرسختی مانوئل، تلاش و اراده ش و توصیفات جانانه ی نویسنده از صحنه ی میدان گاوبازی، به شکلی که موقع خوندن میشه حس کسی رو داشت که دست کم از سکوی تماشاگران داره هنرنمایی گاو باز و تیمش رو تماشا میکنه، همه و همه برای من لذت بخش بود. 

در مجموع داستان های کوتاه همینگوی با حال و هوای متفاوت و مردانه و جدی که همگی جزیی از زندگی واقعی همینگوی بوده شاید برای همه ی خواننده  ها جذابیت یکسانی نداشته باشه اما من به شدت از خوندنش راضی و خوشحالم. و از اینا مهم تر اینکه حالا با اون دوست مجازی موافقم که این کتاب میتونه مقدمه ی خوبی برای درک و ورود به دنیای داستانی این نویسنده ی مدرن و مشهور آمریکایی باشه. حالا آماده م تا در فرصت مناسب برم سراغ پیرمرد و دریا ( معروفترین اثر) و ناقوس برای که می نوازد ( محبوب ترین کتاب از نظر نویسنده ش). 


+ بهترین داستان های کوتاه ارنست میلر همینگوی،  گزیده و ترجمه و با مقدمه ی احمد گلشیری، انتشارات نگاه، چاپ چهارم 1388، 439 صفحه

یادداشت 294، من یک مخروط کاجم!

+ ۱۳۹۷/۷/۴ | ۰۰:۱۷ | لادن --

گوشیم که زنگ خورد تازه رسیده بودم به ورودی محوطه‌ی خوابگاه. کیف دستیم به خاطر لپ تاپ و کتاب و کلی خرت و پرت آزمایشگاه سنگین بود. با یه دست گوشی رو گرفتم و انگشت دستی که کیف سنگینم رو گرفته بود به سختی سُر دادم روی صفحه گوشی. مامان که زنگ بزنه همیشه مکالمه‌مون طولانی میشه. اون از دنیای خودش می‌گفت، از محیط کارش، وام، قسط، همسایه پایینی، دانش آموزاش. منم از دنیای خودم می‌گفتم آزمایشگاه، استاد راهنما، ماده اولیه‌ی گرون قیمتی که تموم شده، استاد عقده‌ای که بی‌خودی نمره حقم رو نمی‌داد. هر چه بیشتر تلاش می‌کردیم زورمون به فاصله‌ی بینمون نمی‌رسید. فقط عنوان دغدغه‌های همدیگه رو می‌دونستیم.

ایستادم به صحبت کردن. آخرین دانشجو، که از اتوبوسی که باهاش اومده بودیم پیاده شده بود، از کنارم گذشت و به طرف کانکس سفیدرنگ کنار ساختمون رفت. یادم افتاد یه هفته‌ست توی اتاق هیچی نداریم چون فرصت خرید نداشتم. مامان از اون‌ور خط با هیجان صحبت می‌کرد. من گوش می‌‌دادم. راهم رو به طرف فضای چمن‌کاری شده کج کردم. همین که پام رو روی چمن گذاشتم نرمی زمین حالم رو بهتر کرد. زیر درخت کاج بلند که رسیدم کیف رو بهش تکیه دادم و شروع کردم به قدم زدن روی چمن تازه آبپاشی شده و با پا به مخروط کاج‌های روی زمین ضربه می‌زدم و باهاشون بازی می‌کردم. بوی چمن و رطوبت هوای این قسمت حس دلچسبی داشت. مامان می‌گفت من می‌گفتم و صحبتمون ادامه داشت. نشستم روی زمین. کف دستم رو چسبوندم به زمین. انگار یه جریان انرژی منفی از سیستم گردش خونم می‌رسید به کف دستم و از اونجا توسط زمین بلعیده می‌شد و من رو سبک می‌کرد. 

من آدمی نیستم که در چنین مواقعی بتونم در برابر وسوسه‌ی دراز کشیدن روی چمنای مرطوب مقاومت کنم. حالا با همه‌ی وجود خنکیش رو حس می‌کردم. مقنعه‌م رو بالا زدم و کش موهام رو باز کردم. وقتی تار موهام روی چمن رها شد انگار زمین با ولع بیشتری شروع به مکش کرد. گوشی رو به دست دیگه‌م دادم و دستی که از گرفتن گوشی داغ کرده بود رو روی چمنا کشیدم. زندگی باید یه جایی اون پایین زیر اون خنکی و تری خاک باشه نه این بالا که از این همه تقلای بیهوده جوش میاریم و به آستانه‌ی فوران می‌رسیم. حس می‌کردم الانه که درسته توی زمین فرو برم. مامان خداحافظی کرد و من هنوز در حال سبک شدن بودم. به مخروط کاجی که چند قدمی من روی زمین افتاده بود خیره شدم بعد هم به آسمون بالای درخت. بعد چشمام رو بستم و آرزو کردم، اگر تناسخ واقعیت داشته باشه، توی زندگی بعدیم یه مخروط کاج باشم که منظره‌ی دیدش برای همیشه همین تصویر از آسمون از لا به لای شاخه و برگ درخت مادر باشه.

دختری که پادشاه سوئد را نجات داد

+ ۱۳۹۷/۶/۲۳ | ۲۲:۵۴ | لادن --

دختری که پادشاه سوئد را نجات داد، از نظر من یه کتاب شلوغه. به زبان طنز نوشته شده ولی پر از اطلاعات علمی، تاریخی، سیاسی، نظامی و... . از اینکه چه جوری میشه با اتیلن گلیکول یه سگ رو مسموم کرد و اطلاعاتی درباره ی بمب اتمی گرفته تا نقد کمونیست و مارکسیست و فاشیست و سوسیالیست و کلی یست دیگه! اما اینا باعث نمیشه حوصله تون ازش سر بره، کتاب رو زمین بذارید و تا انتها با شخصیت اول داستان ( نومبکو نابغه) همراه نشید.

 داستان درباره ی دختر سیاه پوستی به نام نومبکو نوشته شده که متولد یه محله ی زاغه نشین در حاشیه ی شهر ژوهانسبورگ آفریقای جنوبیه. نومبکو که هوش بالایی به ویژه در ریاضی داره طی یه ماجرای عجیب موفق میشه خوندن و نوشتن یاد بگیره و در اثر یه تصادف سر از یه مرکز تحقیقات اتمی در میاره اونم به عنوان پیشخدمت. اما هوش بالا و علاقه ی شدید نومبکو به مطالعه باعث به وجود اومدن ماجراهای شگفت انگیز بعدی میشه. آخرشم سر از سوئد در میاره و با آدمای عجیب تر از خودش روبرو میشه.

در مجموع داستان پر ماجرا و جذابیه. به من باشه میگم بهتر بود اسم اصلی کتاب رو برای ترجمه ی فارسی انتخاب میکردن: بی سوادی که خواندن و نوشتن بلد بود. 

در مقدمه کتاب میخونیم:

از نظر علم آمار، احتمال این که یک آدم بی سوادِ بزرگ شده در سوئتوی دهه ی 1970 روزی متوجه شود با پادشاه و نخست وزیر سوئد در یک کامیون حمل سیب زمینی گرفتار شده است یک به 45766212810 است.

البته این درصد احتمال بر اساس محاسبات همان فرد بی سواد تخمین زده شده است. 


دختری که پادشاه سوئد را نجات داد، یوناس یوناسون،  ترجمه کیهان بهمنی،  نشر آموت ، چاپ چهارم بهار 95، 578 صفحه 


زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!