زندگیدر نبود اینستاگرام جریان داره
با خودم قرار گذاشتم خیلی از روزمرگیهام اینجا ننویسم. به چند دلیل یکی اینکه روزهای غمگینم طولانی شده و در نتیجه نوشتن دربارهی روز یعنی نوشتن از غم. که خب! مردم خودشون به اندازه کافی غم دارن. اینه که الان سعی میکنم هم یه ذره هوای عهدم رو داشته باشم هم یه چیزایی از این روزها ثبت کنم بمونه توی این دفترچه یادداشت مجازی.
هفته دیگه آزمونه. منم که میدونید سالی یکی دو تا آزمون جدی و کنکور ندم سالم نمیگذره و عادت دارم به آزمون. با این وجود کم کم دارم استرسش رو حس میکنم. این اولین باره که دارم برای آزمون استخدامی جدی میخونم. حالا جدی اون مدلی که توی ذهن شماست نهها! اینجوری که یکی و نصفی درس اختصاصی خوندم و یه چیزهای از عمومی. خلاصه که به نتیجهی مثبت آزمون نیاز دارم. دقیقا منظورم بحث مالیه. دیگه اینکه نیاز دارم تمام کنم غائلهی کار و بیکاری رو. این آزمون یه جور عجیبی دو سر باخته. نمره نیارم و قبول نشم که خب! این همه خوندم و هیچ! قبول بشم هم یه جور پذیرش شکست و دست کشیدن از اهدافمه چون بزرگترین سد هدفهام اینه که توی یه شهر کوچک متعهد به کار برای یه سازمان دولتی بشم. دیگه دیدم زیادی دارم با سرنوشت میجنگم و اون زورش بهم میچربه گفتم بذار فکر کنه ارباب اونه. کی میدونه؟ شاید واقعا ارباب اونه...
این قدر که بیان ماشالله دانشجو داره و پستها توی حال و هوای دانشگاه ست مدام خاطرات دانشجویی برام مرور میشه و این خوبه. همیشه هم دوست دارم بنویسم از اون روزا حسش نیست. امروز داشتم به کلاسهای شیمی فیزیک فکر میکردم. حالا میگم چی شد که به یاد این افتادم. من شیمی آلی خوندم گرچه توی کارشناسی شیمی فیزیکم همیشه بهتر از بقیه درسهام بود. حتی یادمه یه بار ارشد داشتم کارنامه کارشناسی رو میدیدم، چشمم خورد به نمرههای درس شیمی فیزیک یخ کردم از رسیدن به این واقعیت که من براساس استعداد نرفتم شیمی فیزیک بخونم. بعد با خودم فکر کردم چرا آلی؟ و همون جا به جوابی رسیدم که هنوزم به نظر درست میاد.
من عاشق خلق کردن هستم و شیمی آلی اجازه میده کاغذ برداری و مولکولهای کوچولو و در دسترس و ترجیحا ارزون رو روی کاغذ بکشی، بعد به هم بچسبونی و بگی آها! این خوبه. حالا چه جوری سنتزش کنم و بشی خالق یه مولکول و مادهی جدید که پیش از اون جایی توی این جهان نداشته یا دستساز بشر نبوده. یا نه! یه خرده جدیترش اینه که مثلا بگن فلان ملت از دیرباز برای درمان فلان درد از فلان گیاه استفاده میکردن و نتیجه گرفتن. بعد یه شیمیست تجزیه و یه فیتوشیمیست برن کشف کنن که اون گیاه چی داره و کدوم جز میتونه ماده موثره باشه. بعد بیان نشون بدن به شیمیست آلی. بعد شیمیست آلی هم با استفاده از همون مولکولهای کوچولو و در دسترس که بالا گفتم، اون ماده موثره که باعث درمان شده رو میسازه. یا هر چیز دیگه؛ یه پلیمر با ویژگیهای خاص، یه رنگ با کیفیت دلخواهو... این در نظر من تجربهی کمنظیر خلق کردنه. البته این خیلی ایدهآلیه و اوضاع دانشگاهها و پژوهشکدههامون انقدر گل و بلبل نیست که هر چی تخیل کنیم رو بشه یا اجازه بدن که سنتز کنی.
داشتم میگفتم، درس و کلاسهای شیمی فیزیک رو دوست داشتم. دکتر فرخ نیا رو که استاد شیمی فیزیک یک بود رو هم. یه معادله بنیادی بود، به قول استاد فاندامنتال اکویشین، هر جلسه اول این معادله رو مینوشت و تا آخر کلاس با هزار روش و استدلال به کمک کلی نمودار و جدول ازش فرمولهای جدید استخراج میکرد. باز جلسه بعد اون معادله بنیادی فرمول جدید میزایید و یه گره صنعت رو باز میکرد. از بچگی ترس ریاضی به تنم بود. شاید به همین دلیل از مشتق و انتگرال و توابع پیچیدهی شیمی فیزیک وحشت داشتم ولی اینکه یه ربطی به پارامترهای محسوسی مثل حجم و دما و فشار داشت باعث میشد درکش کنم و ازش لذت ببرم.
چی شد یاد شیمی فیزیک افتادم؟ من از سال ۹۱ تا حالا اصلا شیمی فیزیک نخوندم و کلا فراموشم شده همه چیز. امروز یه هو لازم شد به یه فرمولی فکر کنم که این رو قبلا کجا دیدم و بله! احتمالا توی کلاس شیمی فیزیک اشارهای بهش شده. میگم اشاره چون دوستم که دانشجو دکتری ست و اون این سالها مثل من از رشته تحصیلیمون فاصله نداشته هم تایید کرد که این آشناست ولی احتمالا محاسباتی ازش استفاده نکردیم که توی ذهنمون خیلی کامل نمونده. امروز ادمین یکی از کانالهای جالب تلگرامی یه پیام گذاشته بود و به کمک یه شیمیست نیاز داشت. منم بهش پیام دادم. البته سوالی که پرسید مربوط به درس بیوشیمی بود. یه چیز بهتون بگم باورتون بشه یا نه! ما ۱۳۳ واحد کارشناسی و حدود ۳۰ واحد ارشد شیمی گذروندیم ولی یه واحد بیوشیمی نداشتیم :| واقعا نمیدونم چرا؟ من همیشه توی دلم مونده یه بیوشیمی پاس کنم. آخرش باید یه کورس جداگانه بگذرونم. خلاصه که سوال رو که دیدم گفتم: <ما بیوشیمی نداشتیم ولی این سوال ناآشنا نیست. بهش فکر میکنم.> بعد برای دوستم فرستادم و باقی ماجرا.
بعدش به اون خانمه که سوال رو پرسیده بود گفتم: ببین توی جزوهتون فرمول جذب سطحی چیه؟ گفت: که اصلا نداریم. گفتم: منبع این درس چیه؟ از کدوم کتاب درس میدن؟ گفت: یه کتاب خلاصه که الان دم دستم نیست. خلاصه هیچی نمیدونست. حالا منم هر لحظه داشتم بیشتر متحیر میشدم چون همیشه در نظرم ادمین اون پیج خیلی آدم خفنی بود که مطالب روز علوم شناختی و لینک کورسهای دانشگاههای معتبر و بزرگ جهان و همهی سمینارها و منابع این رشته رو میذاشت. همیشه فکر میکردم پشت اون کانال یه آدم فوقالعاده همه چیز دانه؛ که با دیدن اون سوال نسبتا آسون تصویر ذهنیم در هم شکست. تو رو خدا خفن به نظر نرسید. اگر خفن هستید هم همیشه خفن بمونید. ( میدونم قرار نیست که همه چیز رو یه نفر بدونهها ولی به عنوان دانشجوی اون درس باید از جزوه و کتابش خبر میداشت)
خلاصه رفتم سراغ اینترنت. (سرچ فارسی رو که مطمئن بودم نتیجه نمیگیرم. قبلا هم توی چند تا وبلاگ دوستان دیگه مفصل به این موضوع پرداختن) انگلیسی سرچ کردم adsorption equation. یه تعداد ویدئوی آموزشی یوتیوب اومد که تفاوت adsorption با absorption رو توضیح داده بود. این دو کلمه کلی خاطرهی بامزه توی ذهنم زنده کرد. مثل خاطرات کلاس شیمی فیزیک یک و دو. بگذریم. رفتم چندتایی ویدئو دیدم و کلیت موضوع رو فهمیدم و لینک ویدئوها رو فرستادم برای اون خانمه. اونا هم داشتن با همکلاسیهاش گروهی روی این سوال کار میکردن. (گروهی امتحان مجازی میدید؟ چه جهان عجیبی دارید!) برای دوستمم پیام فرستادم که اون مسئلهای که به نظر آشنا میومد از معادله لانگمویر حل میشد. البته بازم در حد اسم آشنا بود چون این مبحث بیشتر جز سرفصلهای رشتههای پزشکی و فنی مهندسیه تا شیمی محض.
خلاصه که ماجرای جالبی بود. به ویژه از این جهت که دیدم خیلی چیزها که سالهاست بهشون فکر نکردم یه جایی پس ذهنم هستن و میشه بهش برگردم و ازشون استفاده کنم. دیگه اینکه بازم لجم گرفت که جواب هیچ سوالمون توی وب فارسی پیدا نمیشه، محتوای ویدئویی آموزشی هم که محدود میشه به چند تا سایت مثل فرادرس و مکتبخونه که تا جایی که من دیدم چندان کامل هم نبودن. کلا وقتی با یه مسئله روبرو میشی اول باید خدا خدا کنی گوگل و یوتیوب حرفت رو بفهمه و بتونه راهنماییت کنه به جواب مسئله، دوم اینکه قبل از این یه هندی به ذهنش رسیده باشه در زمینه با اون موضوع تولید محتوا کنه. سوم اینکه بتونی از لابلای کلمات انگلیسی و لهجهی هندی متوجه منظورش بشی.
کانال تلگرامیم داره یه ماهه میشه. حس خوبی بهش دارم. کمینه فایدهش اینه که چکیدهی حس و حال روزام اونجا در قالب عکس یا موزیک یا یه متن کوتاه ثبت میشه و مطالب بلندتر میمونه برای وبلاگ.
امروز به یه دوست مجازی هم پیام دادم و حال و احوال پرسیدم. فکر کنم خیلی خوشحال شد. من که خیلی ذوقش رو داشتم و آدرس کانالش رو که گرفتم بین زمانهای مطالعهم میرفتم مطالب کانالش رو میدیدم. تلگرام همچنان برام محبوبترین پلتفرمه البته که بعد از وبلاگ :)
از زمان حذف اینستاگرام هم داره حدود یک ماه میگذره و راستش اصلا دوست ندارم دوباره نصبش کنم چون حس میکنم به دور از اینستاگرام روحم آرامش بیشتری داره، گرچه چندتایی کار دارم که یادداشت کردم، تا زمانی که مجدد نصب کنم. توی این مدت که اینستاگرام نرفتم، به جاش تعداد زیادی پست وبلاگی خوندم و کلی کامنت گذاشتم، روی درسم تمرکز کردم، بیشتر موسیقی بیکلام گوش دادم و سعی کردم درونم رو آروم کنم، بیشتر یوتیوب و پینترست رفتم و ایدهپردازی کردم. تصمیم گرفتم در اسرع وقت هم برای خودم یه نیمتنه قلاببافی ببافم و ترکیب شمارهدوزی و گلدوزی رو روش اجرا کنم :)