زن

من دو بار با پیچیدن نسیم لای موهام خداحافظی کردم. یه بار آخرین دفعه که توی محوطۀ خوابگاه دانشجویی دوره کارشناسی دوچرخه‌سواری کردم و شالم رو دور گردنم گره زده بودم و گذاشتم باد برای آخرین بار موهام رو عقب بزنه. یه بار هم آخرین روزای خوابگاه کارشناسی ارشد، یه شب سرد زمستون بالای اون تپۀ مشرف به شهر، وقتی توی سیاهی شب و زیر آسمون ابرگرفته مقنعه‌م رو درآوردم و موهام رو از کش مو رها کردم.

هر دو بار چشمام رو برای لحظه‌ای بستم و سعی کردم جزئی‌ترین احساسات رو ثبت کنم. الان می‌تونم حرکت موهام روی گردن و تار موهای چتری‌هام روی پیشونی رو به یاد بیارم. سوزن‌سوزن‌شدن پوست صورت وقتی نسیمی که از روی برف‌های قلۀ مجاور می‌گذشت و به صورتم می‌رسید. کف دوتا دستای یخ‌زده‌م که زبری چمن‌های مقاوم زمستونی رو لمس می‌کرد. 

اون روزا چه‌قدر همه‌چیز برامون بدیهی بود. جنگیدن برای حق زن، شنیدن خبر ممنوع‌الخروج‌شدن ورزشکارهای زن، اشک‌ و دردِ دل‌های زن‌هایی که از رای ناعادلانۀ دادگاه شکایت داشتن، تحقیر و حرفای تحکم‌آمیزشنیدن توی خونه و کوچه و مدرسه و دانشگاه و محل کار! 

چه‌قدر حق‌خواهی و رویای بی‌هوا پیچیدن باد بین موهای دخترای سرزمینم، زیر  آسمون آزاد خواستۀ دوری به‌نظر می‌رسید. الان ولی این نیست...

زندگی

وقتی توی یه خانوادۀ کارمندی به دنیا میای یعنی خوب می‌فهمی «وایسا تا سر برج» چه طعمی داره. این جمله خیلی هم ساده نیست. برای یه بچه سر برج، آخر ماه، یا عید نوروز و تابستون زیادی دوره. گرچه سر برج بالاخره میاد. همون‌طور که ماه قبل اومد. اما حقوق کارمندی تا بخواد از فیلتر اجاره خونه و قبض آب و برق و خرید خونه و... بگذره هیچی‌اش نمی‌مونه. این رو همۀ بچه‌هایی که وعدۀ سر برج بهشون داده می‌شه خوب می‌دونن. 

باوجود این برای خیلی از آدمای طبقۀ متوسط، که اتفاقا کم هم نبودن، همیشه این خیال خوش سر برج جواب می‌داد. فقط هم وعدۀ سر برج نبود. بذار کار پیدا کنیم، بذار خونه بخریم، بذار جنگ تموم بشه، بذار انتخابات بگذره، بذار توافق انجام بشه ... 

زندگی ما با این امیدها گذشت دیگه! برای شما غیر از این بود؟! 

کم‌کم دیدیم نه! انگار اون روزی که وعده می‌دن هرگز نمی‌رسه. اوضاع بدتر می‌شه که بهتر نه! شمار آدمای طبقه متوسط که به طبقۀ زیرین سقوط می‌کنن، بچه‌های محروم و گلفروش‌ها و آدامس‌به‌دست‌های حاشیۀ خیابون، زباله‌گردها، معتادها، بیمارهای بدون دارو، بابا مامان‌های شرمنده و... روزبه‌روز بیشتر می‌شد که کمتر نه. فقط این هم نبود! اخبار اختلاس، دزدی، شکاف طبقاتی، حقوق‌های نجومی، زندگی اشرافی آقازاده‌ها، خطاهای انسانی، فشارهای بیشتر روی مردم عادی، گ/شت/ار/شاد، سان‌/سور، زن‌‌/دان، سر/کوب و...

شما رو نمی‌دونم ولی من یکی حتی از شنیدن تیتر خبرهاش هم خسته‌م.

آزادی

اون کودک کار رو یادتونه که می‌گفت: آرزو؟! آرزو چیه؟!

من همونم؛ آزادی؟! آزادی چیه؟!