داشتم فکر می‌کردم اگر بخوام برای این شماره مجله کاج سبز روایت بنویسم از کجا شروع کنم! موضوع شماره آینده‌شون «کوچه» است. پیشاپیش بگم که اگر براتون جالبه می‌تونید متن فراخوان‌شون رو توی صفحه اینستاگرام kaajmag بخونید. بعد براشون شعر، داستان، روایت، جستار و... بنویسید. 

 

داشتم می‌گفتم. به واژه کوچه که فکر می‌کنم یه آن دنیا تاریک میشه. این جوری که اول یه صفحه قرمز گذرا و بعد یه صفحه تیره جلوی چشمم میاد. درست شبیه به همون روزا که توی کوچه‌ زیر نور خورشید بازی می‌کردیم. اون‌قدر می‌دویدیم و می‌گفتیم و می‌خندیدیم که تشنه و گرسنه می‌شدیم. بعد پناه می‌بردیم به خونه و با باز کردن در چوبی هال، همون تصویر قرمز و سیاه جلوی چشمام ظاهر میشد. خونه برخلاف کوچه آروم و سرد و ساکن بود.

به چشم لادن اون روزا زندگی اون بیرون بود؛ میون آدمایی که کوچه براشون فقط جای گذر نبود. کوچه جای ارتباط و همدلی و خوش‌گذرونی با دوست و آشنا بود. جایی که توش زمزمۀ عروسی لیلا دختر خانم فلانی و هماهنگی خانم‌های محله برای نذری 28 صفر و سفره حضرت ابوالفضل جریان داشت. کوچه پر بود از صدای بازی و جیغ و خندۀ بچه‌ها...    

این روزا از پنجره اتاق طبقه پنجم به کوچه نگاه می‌کنم. آدمایی رو می‌بینم که من می‌شناسمشون ولی احتمالا اونا از حضور من خبر ندارن. من تعداد اعضای خانواده، رفتارها و عادت‌هاشون، جنس ارتباطشون با همسایه‌ها و بقیه آدمای محله و رفت‌وآمدهاشون رو از بَرَم؛ ولی همچنان براشون غریبه‌م. در خونه‌هاشون رو باز می‌کنن، سوار ماشین‌هاشون میشن و میرن. کوچه این روزا فقط محل گذره و من ناظر مخفی غمگینی که دلش لک زده برای ارتباط، همدلی و عروسی دختر خانم فلانی و شله‌زرد و آجیل مشکل‌گشای نذری...