چندی پیش یکی از دوستان در پاسخ به پستی در کانال تلگرامم، نوشت که اولین بار وقتی وبلاگم رو دیده، اولین چیزی که به ذهنش رسیده « روغن لادن» بوده. تعجب هم کرده که چرا اسم یه برند روغن برای وبلاگ‌نویسی انتخاب شده. این پیام بامزه من رو به یاد این انداخت که پیش‌تر هم توی آمار بازدید وبلاگم، دیده بودم کسانی با جست‌وجوی عبارت‌های عجیبی به وبلاگم رسیده باشن. اسم لادن، بعضی‌ها رو هم به یاد خواهران زنده‌یاد لاله و لادن می‌ندازه. روحشون شاد. اینا همه باعث شد که ته دلم به صاحب برند لادن حسودی کنم به خاطر موفقیتش در ساخت یک برند که به خوبی توی ذهن مردم نشسته و در گام بعد تلاش ‌کنم به طور کامل براتون بنویسم که چی شد « لادن» شدم و این جا شد « زندگی با طعم لادن». از اون جا که این پست کمی طولانی شد، بقیه رو توی ادامه مطلب بخونید. افزون بر این، یادداشتم رو به شکل پرسش و پاسخ می‌نویسم تا اگه مایل بودید فقط بخشی از متن رو بخونید، پاسخ پرسش‌هاتون رو پیدا کنید.

چی شد که لادن، وبلاگ‌نویس شد؟

از وقتی به یاد دارم خوندن و نوشتن یکی از تفریحات و عادت‌هام بوده. نه خیلی عجیب و شگفت‌انگیز، نه! خیلی معمولی و آروم ولی همیشگی. اون دختر بچه‌ی پرحرفی که همیشه یه عالمه حرف و قصه و ماجرا برای تعریف کردن داشت یه روزی به وبلاگ رسید و چون هیچ‌جا به خوبی وبلاگ شنیده نمی‌شد همین جا موندگار شد. وبلاگ‌نویسی رو خیلی پیش از آغاز وبلاگ‌نویسیم می‌شناختم؛ ولی هیچ وقت فکر نمی‌کردم خودم روزی وبلاگ‌نویس بشم و کمی یه هویی برام پیش اومد. در واقع من وبلاگ‌نویسی رو با سال‌ها وبلاگ‌خونی شروع کردم.

از سویی توی تخیلات و رویاهای نوجوانیم قرار بود در آینده آدم مهم و مشهوری بشم و زندگی‌نامه‌ای بنویسم که جهان و جهانیان رو تکون بده. حتی اسمش رو هم انتخاب کرده بودم. کمی که بزرگ‌تر شدم و فهمیدم ممکنه هیچ وقت چنین کتابی نوشته نشه یا فرض هم که نوشته شد، ممکنه هیچ وقت خونده نشه؛ پس به این ایده رسیدم که نقد رو به حساب نسیه رها نکنم و اون اسم رو بذارم روی وبلاگ شخصیم. این شد که در شبی از شب‌های تیر ماه 93 عبارت «وبلاگ‌نویسی» رو گوگل کردم و ساعتی بعد وبلاگی متولد شد که امروز با نام « زندگی با طعم لادن» می‌شناسید. از اون روز، نوشته‌های آنی و یادداشت‌های حاوی احساسات و تجربیات زندگیم جایی برای ثبت و ارائه داشتن.

 

چرا زندگی با طعم لادن؟ چرا فلفل سیاه نه؟ یا حتی پیاز و جعفری؟

راستش اسم اولین وبلاگم توی بلاگفا، «طعم تند لادن» بود. احتمالش کمه کسی من رو از اون دوران به یاد داشته باشه چون خیلی زود، حادثه‌ی تلخ بلاگفا رخ داد و آرشیو کوچولوی وبلاگ نو‌پای من از بین رفت. بعد از اون با همون نام به بیان اومدم و کمی بعد نام وبلاگم شد اینی که الان هست.

شاید بخش «درباره‌ من» این وبلاگ رو خونده باشید. اون جا به لادن‌شدن اسم مجازیم اشاره کردم. اولین تجربیات من از زندگی مثل خیلی از بچه‌های دیگه با بازی و کنجکاوی توی باغچه‌ی حیاط خونه‌مون شروع شد. جایی که پر بود از گل‌های زرد، قرمز و نارنجی‌رنگ لادن با گلبرگ‌های لطیفی که طعم و عطر نسبتا تندی داشتن. میشه گفت بازی با گل‌ها، پروانه‌ها و کرم‌های خاکی اولین مواجهه‌ی من با دنیای بیرون بود و به این مناسبت نام « لادن» برای من مفهوم خیلی مهم و پیچیده‌ای رو به همراه داره. امروز که کمی از حال و هوا و دید علوم زیستی ( و رشته‌ی شیمی که توی دانشگاه خوندم) فاصله گرفتم و به مطالعه‌ی علوم انسانی علاقمند شدم این مسئله برام روشن‌تر شده. پس نام لادن برای من مفهوم زیستن غریزی، تجربه‌ شخصی، ارتباط با جهان پیرامونم، درک و دریافت بی‌واسطه‌ی جهان، ماجراجویی و بی‌پروایی، استقلال فردی، حتی تلاش برای خودسازی رو با خودش حمل می‌کنه. اگه شما این رو توی نوشته‌هام نمی‌بینید متاسفم که هنوز قلمم خام و سراسر ایراده ولی همواره در تلاشم که عمیق‌تر ببینم و عمیق‌تر بنویسم.

( خدا وکیلی فکر می‌کردید یکی برای اسم وبلاگش اینقدر فلسفه‌بافی کنه؟ باز بیاید بگید چقدر از کمپانی لادن گرفتی براشون تبلیغ کنی؟!  )

 

حالا لادنی که باش، چرا اینقدر تند و تلخی توی وبلاگت؟

این یکی دیگه از سوالاتیه که به روش‌های مختلف ازم پرسیده شده و اینجا فرصت شد پاسخ بدم. اول اینکه تندی گل لادن یه طعم ملایمه که باعث شده به عنوان چاشنی غذا و سالادها استفاده بشه، پس برای لادن بودن منم شاید بی‌مناسبت نباشه. دیگه اینکه وبلاگ جای عجیبیه. همون اندازه که برام نعمت و خیر داشته، بهم آسیب هم زده. طبیعیه که وقتی بی‌پروا از تجربه‌های روزانه، احساسات قلبی و باورهای خودت می‌نویسی عملا سپر محافظ پیرامونت رو می‌شکنی و خودت رو آشکار در معرض قضاوت و حتی برخوردهای شدید از سوی مخاطب آشنا و ناآشنا قرار می‌دی. این باعث میشه زمان نوشتن توی وبلاگ آدم کمی دست و دلش بلرزه و محتاطانه و کمی جدی برخورد کنه. این شاید از ویژگی‌های این پلتفرم هم باشه. تجربه‌ی فعالیت توی اینستاگرام و به ویژه کانال‌نویسی تلگرام باعث شده توی ارتباط با مخاطب راحت‌تر و صمیمی‌تر باشم . بازخوردهای نسبتا بهتری هم گرفتم اما وبلاگ ماجرای دیگه‌ای داره. 

 از اون گذشته توی این شش سال و اندی که دیگه داره میشه هفت سال، شخصیت و باورهای من بارها به کلی تغییر کرده. میشه گفت بخش زیادی از فروپاشی « من دیروز» و شکل‌گیری « من امروز» مدیون زیستن توی هوای وبلاگ‌ و لادن‌بودنه. هر بار که نوشته‌ای از وبلاگ‌نویسی تلنگر یا مشتی به باورهام زده، هر بار که یادداشتی نوشتم و بازخورد منفی گرفتم، کامنت‌های مختلفی که دریافت کردم، یا حس خودم به نوشته‌های پیشینم و وقت‌هایی که پس از مدتی از انتشار پستی پشیمون شدم و هزار اتفاق ریز و درشت دیگه بخشی از وجودم رو دست‌خوش تغییر کرده. حالا این لادنی که اینجا برای شما می‌نویسه دیگه خوب یاد گرفته چه جوری با خودش روبرو بشه، چه جوری به نظرات مخاطبینش واکنش نشون بده، یاد گرفته باید مسئولیت هر نوشته رو بپذیره. باید برای هر پست و هر کلمه‌ش فکر کنه. باید حواسش به دوستان وبلاگ‌نویسش باشه و تعامل با اون‌ها رو تا زمانی که مهمان وبلاگه حفظ کنه. اینا و هزاران نکته‌ای که امروز بلدم، دریافتش به قیمت نزدیک به هفت سال زیستن توی « زندگی با طعم لادن» بوده. کاملا هم واضحه که هنوز چیزهای زیادی برای یاد گرفتن و تجربه کردن در پیش داریم.

 

حالا شما بپرسید.

می‌تونید از تجربیات وبلاگ‌نویسیتون یا اولین بار که به این وبلاگ رسیدید یا حسی که الان نسبت به من و اینجا دارید هم برام بنویسید.