چقدر محیط جای خواب براتون مهمه؟ 
برای من که موتور تخیل مغزم دقایق قبل و به ویژه پس از خواب به شدت فعال می‌شه، اینکه آخرین و اولین چشم‌اندازم کجا باشه مهمه. زمستان‌های کودکی همه‌ی اعضای خانواده توی سالن پذیرایی خونه، ردیف کنار هم می‌خوابیدیم چون فقط یه بخاری نفتی بزرگ بود که زورش به گرم کردن اتاق خواب‌ها نمی‌رسید. هر کسی از شرایط شاکی بوده باشه، من یکی که عاشق سقف سفید و خالی مستطیل شکل سالن بودم و خوابیدن وسط پذیرایی زیر دو لایه پتوی سنگین پلنگی جون می‌داد واسه خیال‌پردازی.
 
چشم‌انداز تخت خواب‌های خوابگاه‌های دانشجویی، توی تجربه‌ی شش ساله‌م، همه شبیه به هم بودن. من که اغلب ساکن طبقه بالایی این تخت‌ها بودم شب‌ها رو زیر سقف غمگین با رنگی مات فرو رفته در دیواری سر می‌کردم که بخشی از اون طعمه‌ی کمد دیواری شده و قسمت نجات یافته قفس خواب دانشجو.
تخت و رختخوابم توی اتاق خواب خونه‌ی قبلی هم زوایای زیادی رو امتحان کرد تا رسید به یه کنج امن. دیوار زیر پنجره با پرده‌ی بژ چین‌دار. پنجره‌ای که نه به خوبی توان ایستادگی در برابر گرد و غبارهای گاه و بیگاه جنوب رو داشت، نه تشبادهای تابستانش، نه سوز روزهای پاییز و زمستانش. با این همه برای من که چشم‌انداز پیش و پس از خواب برام از همه‌ی عوامل مهم‌تر بود، این زاویه امن و دلنشین می‌نمود. خدا می‌دونه چه فکر و خیال‌ها، چه سیلاب خاطره‌ها، ایده و رویاها که از این زاویه به ذهنم نرسید و روانه‌ی کاغذ و دفتر کنار بستر شده و نشده گذشت و من رو از اون روزها گذروند.
 
هنوز توی خونه‌ی جدید آروم نگرفتم. جای خواب امنی ندارم. نه که خونه امن و راحت نباشه، نه! شما که دیگه خوب می‌دونید من دلم یه زاویه‌ی خاص می‌خواد جایی که چشم باز کنم و رویا و کابوس، خیال و نقش واقعیت گذشته جلوی چشمم به نمایش دربیاد.