لادن در وضعیت نو
اوه! از آخرین نوشته وبلاگیم چقدر زمان گذشته!
یه آن اومدم لپتاپ رو باز کنم، به ذهنم رسید اینجا هم جای جالبیه و باید حس این لحظه رو ثبت کنم؛ اونم توی وبلاگ. الان ساعت دو ظهره و توی غرفه صنایعدستی نشستم. کنار آثار استادکاری که سهماهه شاگردیشون رو میکنم. توی گذر حافظیه، روبهروی آرامگاه حافظ. پست رو احتمالا انتشار در آینده بزنم، برای آخر شب.
روی میز، تنها اثر تمامشده من هم هست. وسط اونهمه شلوغی و کارهای رنگارنگ گم شده. برای نمایش کارم نیومدم، حتی برای شبکهسازی یا آشنایی با فعالان این حوزه و... هم نه! حسوحال این فضا رو دوست دارم. غرفه که شلوغ میشه پا میشم میرم توی حافظیه. این چند روز همسایه حضرت حافظ شدم. هی میرم یه چرخ میزنم، یه فال میگیرم، حافظ هم جوابهای رندانه میده.
دو ماه پیش یه فال گرفتم. برداشتم از ابیاتش این بود که یه کاری کردی، حالا هم راه برگشت نداری. پس ادامه بده و گوشت به حرف دیگران بدهکار نباشه. امروز اما فالم بشارتهای امیدبخشی برام داشت. ترجیح میدم خوشبین باشم و این همه ماجرای پیشاومده رو به فال نیک بگیرم.
هنوز دنبال کارم و کار حضوری ثابت دلخواه رو نتونستم پیدا کنم. کمکم باید برگردم به روند کار پروژهای و فریلنسری قبلی. نمیدونم، شاید همه این ماجراها باید پیش میاومد تا بفهمم نباید دستوپای الکی بزنم.
دلم نمیخواد بپذیرم هیچ قدرت تاثیرگذاری روی سرنوشت ندارم. به همین دلیل دارم تلاش میکنم با تمام توان مسیر رو به سمت و سویی ببرم که به وضعیت دلخواهم نزدیکتره. اصلا وضعیت موردپسند من مصداقی از مَثَل «دنیادیده به از دنیاخورده ست». پس باید به همین که هست، به سفر ماجراجویانهای که آغاز کردم خوشدل باشم و ادامه بدم.