لادن در وضعیت نو

+ ۱۴۰۳/۸/۱۶ | ۲۲:۰۰ | لادن --

اوه! از آخرین نوشته وبلاگی‌م چقدر زمان گذشته!

یه آن اومدم لپ‌تاپ رو باز کنم، به ذهنم رسید اینجا هم جای جالبیه و باید حس این لحظه رو ثبت کنم؛ اونم توی وبلاگ. الان ساعت دو ظهره و توی غرفه صنایع‌دستی نشستم. کنار آثار استادکاری که سه‌ماهه شاگردی‌شون رو می‌کنم. توی گذر حافظیه، روبه‌روی آرامگاه حافظ. پست رو احتمالا انتشار در آینده بزنم، برای آخر شب.

 

روی میز، تنها اثر تمام‌شده من هم هست. وسط اون‌همه شلوغی و کارهای رنگارنگ گم شده. برای نمایش کارم نیومدم، حتی برای شبکه‌سازی یا آشنایی با فعالان این حوزه و... هم نه! حس‌وحال این فضا رو دوست دارم. غرفه که شلوغ می‌شه پا می‌شم می‌رم توی حافظیه. این چند روز همسایه حضرت حافظ شدم. هی می‌رم یه چرخ می‌زنم، یه فال می‌گیرم، حافظ هم جواب‌های رندانه می‌ده.

 

دو ماه پیش یه فال گرفتم. برداشتم از ابیات‌ش این بود که یه کاری کردی، حالا هم راه برگشت نداری. پس ادامه بده و گوش‌ت به حرف دیگران بدهکار نباشه. امروز اما فال‌م بشارت‌های امیدبخشی برام داشت. ترجیح می‌دم خوش‌بین باشم و این همه ماجرای پیش‌‌اومده رو به فال نیک بگیرم.

 

هنوز دنبال کارم و کار حضوری ثابت دلخواه رو نتونستم پیدا کنم. کم‌کم باید برگردم به روند کار پروژه‌ای و فریلنسری قبلی. نمیدونم، شاید همه این ماجراها باید پیش می‌اومد تا بفهمم نباید دست‌وپای الکی بزنم.

دلم نمی‌خواد بپذیرم هیچ قدرت تاثیرگذاری روی سرنوشت ندارم. به همین دلیل دارم تلاش می‌کنم با تمام توان مسیر رو به سمت و سویی ببرم که به وضعیت دلخواه‌م نزدیک‌تره. اصلا وضعیت موردپسند من مصداقی از مَثَل «دنیادیده به از دنیاخورده ست». پس باید به همین که هست، به سفر ماجراجویانه‌ای که آغاز کردم خوش‌دل باشم و ادامه بدم.

بیمارِ بی‌پرستار

+ ۱۴۰۳/۲/۱۱ | ۱۲:۵۹ | لادن --
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سفرنامه 02، قسمت چهارم، تهران، روز دوم

+ ۱۴۰۲/۱۱/۲۹ | ۰۹:۳۲ | لادن --

این پست همون‌طور که از عنوان پیداست ادامۀ مجموعه یادداشت‌هام از سفر اخیرمه که همه رو توی دسته‌بندی با عنوان «سفرنامه» یه‌جا ثبت می‌کنم. از کنارۀ وبلاگ می‌تونید این دسته رو پیدا کنید.

توی قسمت قبلی از مسیر سفر به مقصد تهران تا رسیدن به هاستل، تجربه‌های شب اول اقامتم توی هاستل و انقلاب‌گردی نوشتم. یه جاهایی اشاره به حس‌وحال خودم بوده و جنبه سفرنامه‌نویسی کمتر شده؛ ولی پست قبلی رو خیلی دوست دارم. یه ذره دلی شده!

این قسمت مربوط به روزیه که یکی دیگه از دوستان وبلاگی رو برای اولین‌بار دیدم و حدود سه ساعت از روز دومم رو با هم توی خیابون آزادی و حوالی میدان انقلاب گذروندیم. ناهار خوردیم و عصر همون روز هم رفتم یه جلسه داستان‌خوانی که توضیح کامل رو در ادامه می‌خونید.

continue

سفرنامه 02، قسمت سوم، تهران، روز اول

+ ۱۴۰۲/۱۱/۱۳ | ۱۸:۱۵ | لادن --

این پست ادامه دو تا پست قبلیه که خاطرات سفر اخیرم رو نوشتم. تمام پست‌های این مجموعه رو می‌تونید یه‌جا توی دسته‌بندی «سفرنامه» پیدا کنید.

قسمت قبلی از روزی نوشتم که با دوستم رفته بودم بیرون. از حال‌وهوای قدم‌زدن توی کلیسای وانک و میدون نقش جهان گفتم و این پست داستان اولین روز رسیدنم به تهرانه. این شما و این قسمت سوم ماجرای سفر لادن: 

continue

سفرنامه 02، قسمت دوم، اصفهان، محله جلفا

+ ۱۴۰۲/۱۱/۱۱ | ۱۱:۳۵ | لادن --

توی پست پیشین، شروع کردم به نوشتن ماجرای سفر 28 روزه‌م به اصفهان و تهران. توی قسمت اول بیشتر از انگیزه سفر و چشم‌اندازی که نسبت بهش داشتم نوشتم. همین‌طور از اون چند روز اولی که مهمون خونه پدربزرگ و مادربزرگ بودم. این قسمت ماجرای روزیه که قرار بود برم یه جای دیدنی اصفهان رو ببینم و دیدار دوباره‌ای داشته باشم با یه دوست وبلاگی خیلی خیلی عزیز.

پس منتظر چی هستید؟ ادامه مطلب رو بخونید.

continue

سفرنامه 02، قسمت یکم

+ ۱۴۰۲/۱۱/۹ | ۱۳:۰۰ | لادن --

وقتی پا توی قایق می‌ذاری، با اولین قدم، یه حالت به‌هم‌خوردن تعادل ناگهانی رو حس می‌کنی. دلهره‌آورترین لحظۀ زدن به دل آب همون اولین لحظه‌ست. این همون‌جاییه که سفر من آغاز شد...

continue

می‌نویسم؛ خوانده نمی‌شود

+ ۱۴۰۲/۱۰/۲۶ | ۱۱:۱۷ | لادن --

تازه از سفر برگشتم. امروز یه جورایی اولین روز کاری بعد از سفره. توی سفر هم تا جایی که شد تلاش کردم کار بکنم و تسک‌های ضروری رو به‌موقع تحویل بدم. بااین‌حال الان یه عالمه کار سرم ریخته.

می‌تونید تصور کنید بعد از 28 روز دوری از خونه و گذروندن کلی ماجرا حالا چقدر متمرکز موندن روی کار سخته. هزار تا فکر توی سرمه که باید براشون وقت بذارم. کلی متن و خاطره باید بنویسم. دربارۀ یه عالمه موضوع باید سرچ کنم و دل بیقرارم رو آروم کنم.

باز برای همۀ اینا به وبلاگ پناه میارم. وبلاگی که دنج و امن و صبوره. می‌شه توش یه عالمه کلمه و جمله و خط و پاراگراف نوشت، بی‌اینکه کسی شاکی بشه که «چه خبره بابا! کیه که بخونه» مهم نیست که خونده نشه. ماها، مایی که هنوز دل نکندیم از این فضای یادداشتنویسی توی وبلاگ، دیگه توقعی هم از مخاطبای رفته و بی‌حوصله و گرفتارمون نداریم. پس به‌زودی بازم می‌نویسم. یه عالمه هم می‌نویسم؛ هرچند خونده نشه یا به‌موقع خونده نشه!

زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!