یادداشت 210، سیب، گندم یا آدامس هندوانه ای
+ آدامس هندونه ای؟
_ آره! آدامس با طعم هندونه
+ نچ
[سکوت]
... داش آکل را همه ی اهل شیراز دوست داشتند. چه او در همان حال که محله ی سردزک را قرق میکرد، کاری بکار زنها و بچه ها نداشت، بلکه برعکس با مردم به مهربانی رفتار میکرد و اگر اجل برگشته ای با زنی شوخی میکرد یا به کسی زور میگفت، دیگر جان سلامت از دست داش آکل به در نمی برد. اغلب دیده میشد که داش آکل از مردم دست گیری میکرد، بخشش مینمود و اگر دنگش میگرفت بار مردم را به خانه شان میرساند. ولی بالای دست خودش چشم نداشت کس دیگری را ببیند، آنهم کاکا رستم که روزی سه مثقال تریاک میکشید و هزار جور بامبول میزد.
سه قطره خون/ صادق هدایت/ چاپ سوم/ 1433-1954
سایه ی ترس از مرگ هم بدتر است.
سال بلوا /عباس معروفی /انتشارات ققنوس /1382
ویلی: بچه ها اون خودش بود و یه دست لباس، اما حالا صاحب چند تا معدن الماس شده!
هپی: دلم میخواد یه روزی بهم بگی که اون چی کار کرد که موفق شد.
ویلی: می خوای رمز موفقیتشو بدونی؟ برادرم می دونست چی میخواد. رفت دنبالش و گیرش آورد! رفت جنگل و موقعی که از جنگل در اومد بیست و یه ساله همه چی داشت! دنیا مثل صدف مروارید می مونه! اما این صدف رو آدم نمی تونه روی تشک رختخواب باز کنه!
نمایشنامه مرگ فروشنده/ آرتور میلر/ عطاالله نوریان/نشر قطره/1382