سرخوشی های کوچک احمقانه

+ ۱۳۹۶/۱۰/۲۷ | ۰۰:۴۲ | لادن --

از بچگی با خودم فکر می کردم "اسم" اتفاق مهمیه. بنابراین همیشه اسم آدم ها ، مکان ها، مناسبت ها، کتاب ها و حتی سایت و وبلاگ ها و ... برام جالب و پرسش برانگیزه. از قضا اسم دختر زیبا و تپلی که اولین روز مدرسه کنارم نشست هم درنا بود. با اینکه اون موقع به خاطر اسم زیباش بهش حسودی می کردم اما از اینکه روزی چند بار این اسم رو صدا میزدم خوشحال بودم. بعدها لیدا، زیبا نامی بود که دوست و همکلاسیم شد. و جریان اسم های خاص و جذاب همیشه بخشی از توجهم رو به خودش معطوف میکرد.

الان چند سالی هست که دارم به ظاهر کلمات و گروه واژه ها بیش از قبل دقت میکنم. به شکل نوشتاری، آهنگ، کوتاه و بلندی و تناسب با مفهومی که با خودش همراه داره. 

یکی از روزهایی که سایت خرید اینترنتی کتاب رو بررسی میکردم، عنوان یه کتاب خیلی جذبم کرد: "سرخوشی های کوچک احمقانه. اینکه یکی اسم کتابش رو بذاره crazylittlething جالبه. نیست؟

کنجکاو شدم ببینم نویسنده ش کیه و چه جور کتابیه. بعد از جستجو توی گودریدرز به این نتیجه رسیدم که بخرمش. راستش نمیدونم بگم این کتاب رو بخونید یا نه. مطالعه این کتاب چیزی شبیه تماشای یه مجموعه تلویزیونی صرفا سرگرم کننده ست در حالیکه انقدر فیلم و کتاب خوب واسه تماشا و مطالعه هست که اگه حتی یه درصد کمی رو هم بنا باشه بخونیم شاید فرصت کافی نداشته باشیم. اما اگه کنجکاو شدید بدونید تریسی_بروگان چرا این اسم رو برای کتابش انتخاب کرده پس وقت رو تلف نکنید، چون هنوز کلی کتاب خوب هست که باید بخونیم.


از خلاصه داستان که صرفنظر کنیم، این شعر از جبران خلیل جبران در مقدمه ی کتاب خوندنی تره:

چون عشق اشارت فرماید، قدم به راه نهید

گرچه دشوار است و بی زنهار این طریق

و چون بر شما بال گشاید، سر فرود آورید به تسلیم 

اگر شمشیری نهفته در این بال، جراحت زخمی بر جانتان زند...

یادداشت 252، دیوار

+ ۱۳۹۶/۹/۲۵ | ۱۹:۳۶ | لادن --

گاهی با برادرزاده هام ( سه و شش ساله) می‌نشینیم روی گل وسط فرش و مجبورشون میکنم یه بازی جدید پیشنهاد بدن. اونا هم دیگه یاد گرفتن، کلی ایده ی خنده دار رو میکنن. خیلی وقتها از ایده هاشون غافلگیر میشم. گاهی هم از ته دل میخندم به افکار بامزه و شیرینشون. باور نکردنیه توی این مغزای کوچک اینهمه فکرای جالب هست و بعد ماها، همه ی ما بزرگترا، والدین، اطرافیان، مربی های مهد کودک، معلما و همه، کم کم شروع میکنیم به کندتر و کندتر و ضعیف تر کردن فعالیت های این مغزهای ناب و فوق العاده. مدام قانون می ذاریم و دیوارهای کوتاه و بلند از جنس مکان، زمان، باورهای کلیشه ای و سطحی و گاهی بی اساس جلوی راهشون میچینیم. همون دیوارهایی که همه ازش بیزاریم، که انتظار داریم به شکل معجزه آسایی از دنیای ما محو بشن. من بر این باورم که اگه قراره چیزی تغییر کنه، لازمه درباره ی باید و نبایدهایی که برای بچه ها تعریف میکنیم بازنگری بشه.

یادداشت 251، توقع بی جا

+ ۱۳۹۶/۹/۲۳ | ۲۳:۵۵ | لادن --

ما حتی خودمون نمیتونیم اون کسی که واقعا دلمون میخواد باشیم، چه جوری انتظار داریم دیگری کسی باشه که ما دلمون میخواد؟

یادداشت 248، از عجایب دوران خوابگاهیم

+ ۱۳۹۶/۹/۱۰ | ۰۲:۱۹ | لادن --
خوابگاه جای عجیب و هیجان انگیزیه اما گاهی وحشتناک ترین جای دنیا میشه. لحظه هایی که احساس غربت و تنهایی تا عمق وجودت نفوذ میکنه و تمام احساساتت رو در اختیار میگیره. اما فقط این نیست. خوابگاه گاهی چهره ی هولناکش رو درون صورت آدمای عجیبی که توی دلش داره نشون میده. یکی از عجیب ترین تجربیات زندگیم، زندگی کردن کنار یه بیمار روانی توی خوابگاه بود. یه بیمار به تمام معنا! و از شانس بد از بین این همه به من حساس شده بود.
continue

یادداشت 237، همه ی آدمای معمولی هم معمولی نیستند

+ ۱۳۹۶/۸/۱۴ | ۲۱:۰۹ | لادن --
همه ی آدمای معمولی، معمولی نیستن. بینشون معمولی های فوق العاده هم پیدا میشه. من با یکیشون دوستم. عمر دوستیمون به اندازه ی دو یا سه ماه هم اتاقی بودن بیش تر نیست و از اونجایی که خیلی اهل فضای مجازی نیست، بعد از خوابگاه ارتباطمون تقریبا قطع شد تا چند روز پیش که باهام تماس گرفت...
continue
زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!