داش آکل

+ ۱۳۹۶/۵/۵ | ۲۳:۰۴ | لادن --

... داش آکل را همه ی اهل شیراز دوست داشتند. چه او در همان حال که محله ی سردزک را قرق میکرد، کاری بکار زنها و بچه ها نداشت، بلکه برعکس با مردم به مهربانی رفتار میکرد و اگر اجل برگشته ای با زنی شوخی میکرد یا به کسی زور میگفت، دیگر جان سلامت از دست داش آکل به در نمی برد. اغلب دیده میشد که داش آکل از مردم دست گیری میکرد، بخشش مینمود و اگر دنگش میگرفت بار مردم را به خانه شان میرساند. ولی بالای دست خودش چشم نداشت کس دیگری را ببیند، آنهم کاکا رستم که روزی سه مثقال تریاک میکشید و هزار جور بامبول میزد.



سه قطره خون/ صادق هدایت/ چاپ سوم/ 1433-1954

سایه ی ترس

+ ۱۳۹۶/۴/۲۵ | ۲۰:۱۴ | لادن --

سایه ی ترس از مرگ هم بدتر است.


سال بلوا /عباس معروفی /انتشارات ققنوس /1382

میدونست چی میخواد

+ ۱۳۹۶/۴/۲۱ | ۰۰:۴۲ | لادن --

ویلی: بچه ها اون خودش بود و یه دست لباس،  اما حالا صاحب چند تا معدن الماس شده! 

هپی: دلم میخواد یه روزی بهم بگی که اون چی کار کرد که موفق شد.

ویلی: می خوای رمز موفقیتشو بدونی؟ برادرم می دونست چی میخواد. رفت دنبالش و گیرش آورد! رفت جنگل و موقعی که از جنگل در اومد بیست و یه ساله همه چی داشت!  دنیا مثل صدف مروارید می مونه! اما این صدف رو آدم نمی تونه روی تشک رختخواب باز کنه!


نمایشنامه مرگ فروشنده/ آرتور میلر/ عطاالله نوریان/نشر قطره/1382

نامه ای به یک «بای» خوشحال که عاشق دم بافته اش ونامه هاست

+ ۱۳۹۶/۳/۸ | ۱۳:۵۰ | لادن --

یکی از تفریحات زندگی من خواندن داستان های کودک و نوجوانه. گاهی احساس میکنم بخشی از وجودم توی اون دوره جا مونده و شاید به همین علت باشه که کتاب "سنجاب ماهی عزیز" بیش از آنچه توقع میرفت من را به وجد آورد. پس تصمیم گرفتم نظرات و احساسم را نسبت به این کتاب در قالب نامه ای به نویسنده ی خلاق و دوست داشتنیش که از وبلاگ نویس های مورد علاقه ام هم هست بنویسم و در وبلاگم منتشر کنم. قطعا هر چه ما را به شدت هیجان زده، شاد، غمگین یا متاثر کند بیش از هر جای دیگری متعلق به وبلاگهایمان است. تلاشم را کرده ام با این نامه داستان کتاب را لو نداده باشم اما اگر قصد خواندن کتاب را دارید شاید بد نباشد خواندن این پست را به بعد از مطالعه ی کتاب موکول کنید. شاید هم دوست داشته باشید بیشتر درباره ی کتاب بدانید و بعد آن را بخوانید، انتخاب با شماست. فقط اگر کتاب را خواندید پیشنهاد میکنم به نویسنده اش نامه ای بنویسید و نظرتان را راجع به کتاب بگویید. شاید کمتر کسی به اندازه ی فریبا دیندار ارزش و اهمیت نامه ها را بداند و در کتابش این حس خوب را به خواننده یادآوری کرده است. خالق این کتاب همیشه منتظر نامه است.



continue

یادداشت 188، به یاد قربانیان وحشتناکترین فاجعه اتمی غیر نظامی تاریخ

+ ۱۳۹۶/۲/۶ | ۰۱:۲۳ | لادن --

نیمه شب 6 اردیبهشت 1365، 26 آوریل 1986 (31 سال پیش در چنین روزی) در نیروگاه چرنوبیل واقع در کشور اوکراین و جنوب بلاروس اولین فاجعه ی بزرگ هسته ای جهان رخ داد. انفجار و آتش سوزی رآکتور شماره 4 این نیروگاه، موجب پخش مواد رادیوکتیو در بخش وسیعی از غرب کشور شوروی و اروپا شد (و البته کشور ما که فاصله ی چندانی با این منطقه ندارد). در پی این حادثه هزاران نفر بیمار شدند و جان خود را از دست دادند و  هزاران نفر نیز رسما از کار افتاده اعلام شدند. آثاری از مواد رادیو اکتیو و  همچنین تغییرات ژنتیکی که باعث تولد نوزادان معلول و بیمار گردید، تا امروز در مردم منطقه مشاهده می شود. سوتلانا آلکسیویچ، نویسنده و روزنامه نگار اهل بلاروس برنده ی جایزه نوبل ادبیات سال 2015، در کتاب "صداهایی از چرنوبیل، تاریخ شفاهی یک فاجعه ی اتمی" به خوبی توانسته ماجرای این حادثه ی هولناک را در قالب مستند گونه و از زبان قربانیان و ساکنان منطقه وحاضران در محل حادثه بیان کند. مطالعه ی کتاب با جذابیتی که نویسنده در بیان حقایق بکار برده است، نیاز به آگاهی همه ی مردم جهان از پیامدهای چنین حوادث ناگواری و نشان دادن رنج و درد مردمی که به یکباره همه ی زندگی و آرامش خود را در اوج شکوه و زیبایی طبیعی از دست داده اند مشخص میکند. شاید بد نباشد ما نیز درباره ی خطرات و تاثیراتی که علم و تکنولوژی خواسته یا ناخواسته بر روی زندگی ما میگذارد بیشتر بدانیم... با ادای احترام به تمام قهرمانان حادثه ی چرنوبیل، امدادگران، آتش نشان ها و... همچنین قربانیان این فاجعه ی اتمی مطالعه ی این کتاب را به همه ی دوستان گرامی توصیه میکنم.

بخشی از کتاب:

جهان به دو بخش تقسیم شده است: یک طرف ماییم؛ چرنوبیلی ها، و طرف دیگر شما ایستاده اید؛ دیگران. دقت کرده اید؟ اینجا هیچ کس نمی گوید روسی، بلاروسی یا اوکراینی است. ما خودمان را چرنوبیلی می نامیم. «ما چرنوبیلی هستیم.» «من چرنوبیلی ام» انگار مردمی دیگریم؛ ملتی نو.


... همسایه مون هم همین رو می گفت، اون معلم بود. می گفت: «طبیعت بهتر از ما عمل می کنه؛ بهتر خودش رو وفق می ده. طبیعت فورا همه چیز رو فهمیده بود و ما تازه الان چیزهایی رو می شنویم. روزنامه ها، رادیوها و اخبار چیزی نمی گن؛ اما زنبورهای عسل می دونستن.» اونا روز سوم بیرون اومدن. ما یه لونه ی زنبور بالای ایوون مون داشتیم. هیچ کس بهش دست نمی زد و بعد، یه روز صبح اونا دیگه اون جا نبودن؛ نه مرده شون و نه زنده شون. اونا شش سال بعد برگشتن. تشعشعات همه ی حیوونا، آدما و پرنده ها رو می ترسونه.  حتی درختا هم می ترسن. اما اونا ساکتن؛ چیزی نمی گن این برای همه یه فاجعه ی بزرگ بود. اما سوسکای کاورادو مثل همیشه به کارشون می رسیدن. سیب زمینی ها رو سریع تا ته می خوردن. سیب زمینی ها هم آلوده بودن مثل ما.


با اتوبوس می رفتیم و آسمون، تا چشم کار می کرد آبی بود. تو کیف ها و سبدهامون کیک های عید استر و تخم مرغ رنگی بود. اگر این جنگه، پس اصلا اون طور که من در کتاب ها خونده بودم و تصور می کردم، نیست. باید اینجا و اون جا بمبی، انفجاری، چیزی باشه. خیلی آهسته می رفتیم؛ چون گاو و گوسفندها سر راهمون بودن.

صداهایی از چرنوبیل، تاریخ شفاهی یک فاجعه ی اتمی/سوتلانا آلکسیویچ/ ترجمه: حدیث حسینی/ انتشارات کتاب کوله پشتی


پ.ن 1: متاسفانه بنابر دلایلی هنوز نتونستم مطالعه ی کتاب رو به پایان برسونم، زمانی که این چند صفحه ی پایانی رو هم بخونم حتما بازم قسمتهایی از متن کتاب رو اینجا منتشر میکنم.

پ.ن 2: تصمیم دارم کتاب "چهره ی غیر زنانه ی جنگ" از این نویسنده رو هم بخونم و احتمالا بعدش ایشون در فهرست نویسندگان مورد علاقه ی من قرار میگیرن.

زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!