ویلی: بچه ها اون خودش بود و یه دست لباس،  اما حالا صاحب چند تا معدن الماس شده! 

هپی: دلم میخواد یه روزی بهم بگی که اون چی کار کرد که موفق شد.

ویلی: می خوای رمز موفقیتشو بدونی؟ برادرم می دونست چی میخواد. رفت دنبالش و گیرش آورد! رفت جنگل و موقعی که از جنگل در اومد بیست و یه ساله همه چی داشت!  دنیا مثل صدف مروارید می مونه! اما این صدف رو آدم نمی تونه روی تشک رختخواب باز کنه!


نمایشنامه مرگ فروشنده/ آرتور میلر/ عطاالله نوریان/نشر قطره/1382