... داش آکل را همه ی اهل شیراز دوست داشتند. چه او در همان حال که محله ی سردزک را قرق میکرد، کاری بکار زنها و بچه ها نداشت، بلکه برعکس با مردم به مهربانی رفتار میکرد و اگر اجل برگشته ای با زنی شوخی میکرد یا به کسی زور میگفت، دیگر جان سلامت از دست داش آکل به در نمی برد. اغلب دیده میشد که داش آکل از مردم دست گیری میکرد، بخشش مینمود و اگر دنگش میگرفت بار مردم را به خانه شان میرساند. ولی بالای دست خودش چشم نداشت کس دیگری را ببیند، آنهم کاکا رستم که روزی سه مثقال تریاک میکشید و هزار جور بامبول میزد.



سه قطره خون/ صادق هدایت/ چاپ سوم/ 1433-1954