از بچگی با خودم فکر می کردم "اسم" اتفاق مهمیه. بنابراین همیشه اسم آدم ها ، مکان ها، مناسبت ها، کتاب ها و حتی سایت و وبلاگ ها و ... برام جالب و پرسش برانگیزه. از قضا اسم دختر زیبا و تپلی که اولین روز مدرسه کنارم نشست هم درنا بود. با اینکه اون موقع به خاطر اسم زیباش بهش حسودی می کردم اما از اینکه روزی چند بار این اسم رو صدا میزدم خوشحال بودم. بعدها لیدا، زیبا نامی بود که دوست و همکلاسیم شد. و جریان اسم های خاص و جذاب همیشه بخشی از توجهم رو به خودش معطوف میکرد.

الان چند سالی هست که دارم به ظاهر کلمات و گروه واژه ها بیش از قبل دقت میکنم. به شکل نوشتاری، آهنگ، کوتاه و بلندی و تناسب با مفهومی که با خودش همراه داره. 

یکی از روزهایی که سایت خرید اینترنتی کتاب رو بررسی میکردم، عنوان یه کتاب خیلی جذبم کرد: "سرخوشی های کوچک احمقانه. اینکه یکی اسم کتابش رو بذاره crazylittlething جالبه. نیست؟

کنجکاو شدم ببینم نویسنده ش کیه و چه جور کتابیه. بعد از جستجو توی گودریدرز به این نتیجه رسیدم که بخرمش. راستش نمیدونم بگم این کتاب رو بخونید یا نه. مطالعه این کتاب چیزی شبیه تماشای یه مجموعه تلویزیونی صرفا سرگرم کننده ست در حالیکه انقدر فیلم و کتاب خوب واسه تماشا و مطالعه هست که اگه حتی یه درصد کمی رو هم بنا باشه بخونیم شاید فرصت کافی نداشته باشیم. اما اگه کنجکاو شدید بدونید تریسی_بروگان چرا این اسم رو برای کتابش انتخاب کرده پس وقت رو تلف نکنید، چون هنوز کلی کتاب خوب هست که باید بخونیم.


از خلاصه داستان که صرفنظر کنیم، این شعر از جبران خلیل جبران در مقدمه ی کتاب خوندنی تره:

چون عشق اشارت فرماید، قدم به راه نهید

گرچه دشوار است و بی زنهار این طریق

و چون بر شما بال گشاید، سر فرود آورید به تسلیم 

اگر شمشیری نهفته در این بال، جراحت زخمی بر جانتان زند...