فصل پنج کتاب «چرا تا به حال کسی این‌ها را به من نگفته بود؟» درباره کارهایی توضیح میده که مثل بازیکنان دفاع تیم‌های ورزشی هستن. درباره اهمیت ورزش، تغذیه و معاشرت با دیگران میگه. کارهایی که اغلب اهمیتشون نادیده گرفته میشه و وقتی افسرده هستیم یا تحت هر نوع فشار روانی قرار داریم اول از همه قربانی میشن. 

داشتم با خودم فکر می‌کردم این سال‌های اخیر من بیش از هر چیز به اهمیت سیستم دفاعی خودم فکر کردم و براش قدم برداشتم. از ذره‌ذره ساختن رژیم غذایی مناسب با وضعیت بدنیم گرفته تا برنامه ورزشیم توی خونه و حفظ ارتباطم با دوستان از طریق شبکه‌های اجتماعی و چندین تلاش نسبتا ناکام برای حضور توی جلسات و فعالیت‌های فرهنگی حضوری شهرمون.

جدا از اینکه چقدر موفق بودم و چقدر نه! شناختن نسبی خودم و مسیری که احتمالا برای زندگی من مناسب‌تره بهم امیدواری میده. یادمه چند سال پیش یه جایی توی همین وبلاگ نوشتم حس موشی رو دارم که توی ظرف روغن افتاده و منتظره یه دست از غیب برسه و پس کله‌ش رو بگیره بکشه بیرون.

الان اصلا چنین حسی ندارم و خبری از موش‌بودن و ظرف روغن هم نیست. گرفتاری زیاد دارم؛ ولی باور دارم خودم به‌تنهایی از پسشون برمیام. راستش هیچ دستی در کار نبود. هیچکس به بود و نبود من اهمیتی نداد و نمیده. چه برسه به اینکه بخواد از اون شرایط چندشناک بیرونم بکشه. اما الان اینا اصلا برام مهم نیست. بعد از همه اون تجربیات بد امروز لادنی اینجا نشسته که دهنش سرویس شده ولی توی دلش فریاد می‌زنه:

«من هنوزم زنده‌م لعنتیا