بارها از زبان داستان‌نویس‌های کارگاه نقد داستان شنیده‌م « این قصه رو سال‌ها پیش، مثلا ده سال پیش نوشتم. الان تصمیم گرفتم به اشتراک بذارم یا برای شما بخونم.» این وقت‌ها به قصه‌هایی فکر می‌کنم که سال‌ها به انتظار خونده و شنیده شدن نشسته‌ن. قصه‌هایی که گرچه خالی از ایراد نیستن ولی به اندازه‌ای خوب هستن که استحقاق خونده و شنیده شدن داشته باشن. از نظر من جهان‌هایی با روابط علی و معلولی ضعیف‌، شخصیت‌های شکل‌نگرفته و کمتر باورپذیر، آغازهای طولانی و کسل‌کننده، اوج و فرودهای کم یا حتی اغراق‌آمیز و پایان‌های ساختگی هم به پاس خلق شدنشون در ذهن خلاق و باتجربه‌ی قصه‌پرداز باید شانس زنده موندن داشته باشن. به قصه‌های کودکیم فکر می‌کنم. قصه‌هایی که از زبان خاله‌ی شیرین‌زبان مادرم شنیدم. همون قصه‌هایی که هر روزی که می‌گذره بیش‌تر درون باتلاق فراموشی پیرزن فرو می‌رن. برای من که مگوترین حرف‌ها، عاشقانه‌ترین روایت‎‌ها و اولین تجربه‌های خیال‌پردازیم رو همراه با خنده‌های نخودی زیر پتو و لحاف‌های سنگین قدیمی توی دل همین قصه‌ها از سرگذروندم از بین رفتن قصه‌ها غم بزرگیه.

ظاهرا سرنوشت قصه‌ها هم دست کمی از سرنوشت خالق‎‌هاشون نداره و این غم‌انگیزه.