موی انسان ذاتا سفیده آقای ضیا!
موی انسان ذاتا سفیده آقای ضیا! راست میگم آقای ضیا! من حاضرم قسم بخورم که این جمله درسته. راستش فقط بحث موی انسان هم نیست. همه چیز این دنیا ذاتا سفیده آقای ضیا. یه روز اگه خورشید اراده کنه و به زمین نتابه تازه میبینیم دنیای رنگی چه شوخی خندهداریه. یه روز که ذرههای مغناطیسدار جهان به خودشون بگن: < بچهها! چطوره امروز یه کار باحال کنیم. بیاید یه امروز رو برای دل خودمون باشیم. بیخیال مثبت و منفی بودنامون همدیگه رو در آغوش بگیریم. یا نه! امروز رو تعطیل کنیم هر کی بره توی خلوت خودش. انسان رو ببینید کز میکنه یه گوشه. بیخیال خودش و جهان میشه، شونه بالا میندازه که خب! افسردهم دیگه. چرا بقیه نمیفهم من افسردهم. ای ولله! بیاید یه امروز افسرده باشیم. گوله بشیم توی خودمون...> خدا نیاره اون روز رو! ولی یه روز که ذرهها همه همنظر بشن و برن توی لاک خودشون تازه دستمون میاد که جاذبه و قانون اول و دوم و سوم و اِنم به هم بافتن چقدر خندهداره.
بذارید من بیشتر براتون توضیح بدم تا باورتون بشه دنیا ذاتا سفیده آقای ضیا. دنیا ذاتا سفید بود. نور یک ستاره بود که تابید به توپ کوچولویی که زدن به زمینشون هوا رفته و همچنان داره میره و میچرخه و هیچکس هم نمیدونه تا کجا قراره بره. سهم هر ذرهی این توپ از تابش سخاوتمندانهی ستاره شد، رنگی که چون دیده نمیشه با ضد اون رنگ میشناسنش. مثلا به ذرههای برگ گل سرخ نور سبز نرسید و ما آدمها خیال کردیم برگ گل سرخ سبزه و گل سرخ رو که دیدیم، خیال کردیم سهمش سرخیه. میبینید آقای ضیا همه چیز این دنیا همینقدر پر از تناقضه. آدمها خیال میکنن رنگ موی سرشون سیاهه، رنگ چشمای دلبرشون قهوهایه، رنگ لباش سرخه. خیال میکنن میدونن خورشید زرده، آسمون آبیه. راستش آقای ضیا روی این توپ کوچولوی بینوا، که رنگ نبود، زنده و مرده نبود، عاقل و عاشق نبود، اصلا عشق نبود، زندگی نبود. آدم خیال کرد اگه عشق باشه، دنیا جدی جدی رنگی میشه. خورشید خانم زرد میشه، آسمون آبی پررنگ میشه، لب و گونههای دلبر سرخ میشه؛ پس نشست خیال بافت به هم، قانون پشت قانون وضع کرد، شعر نوشته، افسانه ساخت و به خیال جاهلانهش شد مالک توپ کوچولوی بینوا.
موی انسان ذاتا سفیده آقای ضیا. زمان که بگذره، رنجهای دنیا یکی یکی پردهی خیال و توهم رو از جلوی چشمامون کنار میزنن. دیدن اولین تار سفید مو همون لحظهی دردناک التفاته. دنیا ذاتا سفیده آقای ضیا.
چه ذهن خلاقی داری لادن، چه متن درخشانی از اون تبلیغ رو مخ بیرون کشیدی!
نوشتهی لادن ذاتاً درخشان و طلایی هستش آقای ضیا ^_^
اولین موی سفیدم رو چند ماه پیش دیدم. گرفتمش دستم، کلی مسخرهبازی درآوردم و هر چی شعر راجع به موی سفید و پیری و ... بلد بودم رو خوندم. اون موقع هم مثل الان که که این متن شما رو خوندم، اشک جمع شدهبود تو چشمام. ولی نمیدونستم از خندهس یا از غصه.
بسیار قلم قوی و در عین حال لطیف در این پست داشتی. منم با یلدا موافقم نوشته ات ذاتاً درخشان و طلاییه🥰
من اولین تار موی سفیدم رو نوزده سالگی ملاقات کردم. آخی یادش بخیر👵 ولی از حس اون موقعم هیچی یادم نمیاد😳. اما حالا که توی آینه نگاه میکنم و تارهای موی سفیدم رو که الان شاید پنجاه تایی شدن نگاه میکنم حس غرور و افتخار بهم دست میده چون به عقب که نگاه میکنم میبینم من هر یه تار موی سفید رو راحت به دست نیاوردم.
ناراحت نباش جانم...هر یه تار موی سفید مدال افتخار روزهای پر فراز و نشیبیه که گذروندیم🌹اولین مدال نقره ای مبارک💐
حتی پوست انسان هم ذاتاً سفیده همون طوری که دوستان قبلاً فرموده بودن کسی به تیرگیِ اوباما هم ظاهراً سیاهپوسته وگرنه اونم سفیدپوسته!
سلام :)
چقدر قشنگ نوشتی
موی سفید هم وسط موهای مشکی زیبایی خودش رو داره و نشون از یه مرحله جدید از زندگیه. هیجانانگیزه با نظر من
ته تهشم وقتی میفهمه دنیا ذاتا سفیده، مجبوره تن بده به رنگیهاش.
یعنی میدونی..
این فهمیدن هم خودش یه مرحلهی عجیبیه. تو بعد از هر فهمیدن دوست داری اقدامی بکنی. یعنی اساسا هر آگاهی به آدم نیروی حرکت برای اقدامی رو میکنه. ولی این جنس ادراکات، این جنس فهمیدنها توانایی تغییر در ادمی رو نداره. در ادمی که نه! در جهان. و این خودش مرحلهی عجیبیه..
ته تهشم وقتی میفهمه دنیا ذاتا سفیده، مجبوره تن بده به رنگیهاش.
یعنی میدونی..
این فهمیدن هم خودش یه مرحلهی عجیبیه. تو بعد از هر فهمیدن دوست داری اقدامی بکنی. یعنی اساسا هر آگاهی به آدم نیروی حرکت برای اقدامی رو میکنه. ولی این جنس ادراکات، این جنس فهمیدنها توانایی تغییر در ادمی رو نداره. در ادمی که نه! در جهان. و این خودش مرحلهی عجیبیه..
چه قشنگ گفتی :(