آثارتان را بدهید تا برایتان میزان اعتقادش را زیاد کنیم.
از کل کتابهای درسی دوران مدرسه یک کتاب ادبیات بود که برایم حکم اجبار نداشت. دوستش داشتم و وقت و بیوقت برمیداشتم و میخواندمش. اولین کتاب شعرهای کتابخانهی کوچکم را که هشت کتاب سهراب سپهری و سه کتاب اخوان ثالث بود به خاطر علاقه به کتاب ادبیاتمان خریده بودم. اخوان ثالث و در حیاط کوچک پاییز در زندانش هنوز برایم عزیزند و گاهی بیاختیار شعرهایش را زمزمه میکنم و متعجب میشوم که چطور بی آنکه تلاشی برای حفظ کردنش کرده باشم، هنوز در خاطرم مانده.
نثر زیبای شریعتی را از درس کویر شناختم. کتابش را از دستفروشهای میدان انقلاب تهران خریدم. بعدها توی خوابگاه گم شد. هنوز حسرتش به دلم مانده. درس قاضی بست، حلاج، کباب غاز، قصههای عینکم و... را هر کدام چند ده بار خواندهام. ایرج میرزا را از قلب مادر شناختم و بعدها هر بار نام او را جایی دیدم با اشتیاق مجذوبش شدم.
داستان کوتاه اُ. هنری در آن سالها که عشق برای دختر دبیرستانیها تابوی غریبی بود، غنیمت باارزشی به حساب میآمد. تصور کن، روی نیمکتهای چوبی و خشک مدرسه نشسته باشی و با کف دست چتری موهایت را هُل بدهی زیر مقنعه که یک وقت معاون مدرسه سر صف یا توی حیاط جلوی بچهها به تو تذکر ندهد که < فلانی! موهایت را بکن تو> بعد خانم معلم ادبیات توی کلاس قدم بزند و برایت از آبشاری طلایی ریخته بر روی شانههای عاشقی بگوید که برای خرید زنجیر ساعت جیبی نقرهای قدیمی، فروخته شده. بغض راه گلویت را بگیرد، به زحمت آب گلویت را قورت بدهی. چانهی مقنعهات را میزان کنی و به سوالات خود را بیازمایید کتاب پاسخ دهی.
خیلی از آن سالها گذشته. هر سال خبر تغییر و حذف یکی از درسهای عزیز و فاخر کتاب درسی به گوشمان میرسد. آه میکشیم و غصهمان میشود. اما خیالمان راحت است که بر خلاف باور کوتهفکران دنیای امروز به قدری بزرگ است و اطلاعات به اندازهای در دسترس که هر کسی به راحتی با اندکی جستجو میتواند به اصل آثار دسترسی پیدا کند. همان طور که ما اورول، کامو، ناباکوف و بکت و... را شناختیم و خواندیم.
یاد داستان < آخرین درس> آلفونس دوده افتادم. آن وقتها در کتاب درسی بود. الان را نمیدانم . کاش تا دیر نشده و مثل شخصیت اول آن داستان سرمان به سنگ نخورده بیشتر قدر داراییهایمان را بدانیم، بیشتر ادبیات بخوانیم و دربارهی آن گفتوگو کنیم.
عنوان پست از این خبر دردناک است.
دقیقا برای من هم ادبیات مفیدترین درس بود. خیلی از کتابهایی که بعدا خوندم، اسمشون از تاریخ ادبیات دبیرستان تو ذهنم بود و خریدهبودم. این خبرا که میرسه، با خودم میگم باز خدا رو شکر که ما الان دانشآموز نیستیم و قبلا حداقل چهارتا چیز به درد بخور خوندم تو کتابهای دبیرستان.
وقتی عکس دخترای دانشآموز از جلد کتابی که خود اون دخترا خوانندهاش هستن حذف میشه، طبیعیه چنین حماسههایی «هم» رخ بده!
درسته که بچهها راه خودشون رو پیدا میکنن اما باید یک اشارهای چیزی باشه. چند نفر ممکنه خودجوش وارد این وادی بشن وقتی توی کتابشون هیچ اثری ازش نیست؟ چند نفر والدین کتابخون و آگاه دارن که راه رو پیش پاشون بذارن؟
باید بپذیریم آغاز علاقهی خیلی از ما به ادبیات از چیزایی بوده که توی کتاب مدرسه از دستشون در رفته بوده و این آشنایی لازم و محتوای کتابا باعث تاسفه.
ا. هنری.. چه خاطرههایی. من یادمه از شهریور منتظر بودم کی کتابها رو باید بریم بگیریم. اول از همه هم کتاب ادبیات رو با داستانهاش میخوندم. داستان ا. هنری رو قبلا کتاب انگلیسی از این طبقهبندی شدهها و ساده شدهها بود به اسم بلیت یکطرفه که داستان کوتاه داشت و قبلا خونده بودم. وقتی همون داستان رو تو کتاب دیدم از ذوق داشتم میمردم :)
من به نسل جدید خیلی امیدوارم، فکر میکنم شاید بیاعتماد میشن و تلویزیون و مدرسه و این چیزا رو تحویل نگیرن، که نباید هم بگیرن :) یعنی اینقدر تابلو هست که فکر کنم خودبخود اعتبارشون رو از دست دادن.. ولی جایگرینش بخصوص برای مناطق محرومتر که امکاناتشون در همین حد هم نیست چی باشه.. اون بخش دردناکش هست.
نمیدونم مردم رو چی فرض کردن. نمیدونم چرا یه آدم عاقل پیدا نمیشه توی اون جمع بهشون بگه این کاری که دارین میکنین خودش یه نوع ضدتبلیغه!!!
واقعاً جای تأسف داره. این دقیقاً مثل همون کار مزخرفیه که با جلد کتاب ریاضی سوم دبستانیها کردن.
آخی چقدر من درس هدیه ی سال نو رو دوست داشتم. دلا و جیمز یادشون بخیر منم اون موقع وقتی یکی از هم کلاسیها میخوند بغض کردم. من حتی حس و حال و هوای اون روزی رو که سوم راهنمایی سر کلاس ادبیات بی صدا برای درس آدم آهنی و شاپرک اشکهام دراومدن رو هم یادمه. ادبیات درس دوست داشتنی و عشق همیشگیه منه.
تنها کتابهای مدرسه که نگهشون داشتم کتابهای ادبیاتم هستن:)
تک بیتهایی که دبیرمون سر کلاس میخوند و من گوشه کتاب مینوشتم که حتما شعر کاملش رو پیدا کنم. اسم کتابها و نویسندههایی که بعدها رفتم کتابهاشون رو بخونم. تنها درسی بود که وقتی ساعت کلاس رد میشد و زنگ میخورد و دبیرمون صدای زنگ رو نمیشنید بهش نمیگفتیم تا درس رو ادامه بده.
خیلی ناراحت کننده است واقعا..