یادداشت 218، حال خوشت چند؟ :))

+ ۱۳۹۶/۶/۲۱ | ۰۰:۱۴ | لادن --

دوران دانشجویی با همه ی دردسر و گرفتاریاش یه عالمه خاطره ی خوب برامون میسازه که گاهی دلمون برای همون یه لحظه تنگ میشه. امروز داشتم یه ظرف بزرگ انار دون میکردم یاد این یکی خاطره افتادم:

 

ترم هفت بودم برای هم اتاقیم از باغشون دو تا سطل بزرگ (اشتباه نکنم 5 کیلویی) انار دون شده آوردن. باغ انار داشتن هم خوب نعمتیه ها. انارای آبدار و قرمز و شیرین رو دون کرده بودن وااای که چه کِیف داشت یه کاسه پر از انارای یاقوتی رنگ با گلپر و یه ریزه نمک. با این هم اتاقیم خیلی صمیمی نشده بودیم. راستش بیشتر وقتمون توی سالن مطالعه میگذشت و شبا قبل از خواب توی اتاق موقع خشک و شونه کردن موها یا آماده کردن وسایل دانشگاه روز بعد با هم صحبت میکردیم. از شاد و شنگول بودنش خیلی خوشم میومد ولی خیلی با هم تفاوت داشتیم، با من خیلی خوب بود ولی من با همه ی دوستای دیگه ش فرق داشتم. یه حرفایی رو به من میگفت که به هیچکس نمیتونست بگه و منم سعی میکردم شنونده ی خوبی براش باشم هر چند که بیشتر حرفاش رو درک نمیکردم.

 گفته بود هر بار خواستی انار بردار نیاز به اجازه نیست، این همه انار بمونه حیف میشه. یه هفته نشده بود سطل اول از نصف کمتر شد. آخر هفته تصمیم داشت شب بره خونه ی دوستش و براشون یه ظرف بزرگ از انارا ببره، واسه همین سطل انار دوم رو باز کرد و از اون برداشت و اولی رو گذاشت برای بچه های اتاق. چند هفته ای گذشت و ما جز برای شام و استراحت اتاق پیدامون نمیشد. اون دوتای دیگه هم زیاد اتاق نمیموندن و در نتیجه سطل انار اول همون جور کمتر از نیمه پر باقی موند. از این سطلا بود که درش خیلی محکم سفت میشه و هوا بهش نفوذ نمیکنه. چرا اینو میگم؟ الان متوجه میشید.

احتمالا بدونید همه قندها (قند موجود توی میوه ها و مواد طبیعی) در اثر تخمیر و فعالیت باکتری ها به ماده ی اسیدی تبدیل میشن به اصلاح ترش میشن. در واقع فعالیت باکتری های هوازی باعث این تبدیل میشه. اگه هوا بهشون نرسه این فرایند به شکل دیگه ای منجر میشه و گروه هیدروکسی های جدیدی بوجود میاد. اساسا فرق اسید و الکل همین گروه کربوکسیلی هست که از اکسیژن هوا به دست میاد.

تقریبا یک ماه و نیم گذشت و فرجه ها از راه رسید. یه شب داشتیم وسایلمون رو جمع میکردیم که فرداش یه هفته ای بریم خونه. رسیدیم سر وقت یخچال و چشممون به سطل انار باقیمونده افتاد. در ظرف رو که باز کردیم یه بویی توی اتاق پیچید که نگو... فوری پنجره رو باز کردیم. دوستم میگفت: گفتم بخورید حیف میشه ببین هنوزم سرخ و آبدارن فقط بوش یه خرده مشکوکه :)) دیگه یکی نبود ما رو جمع کنه از خنده. همون موقع سر و کله ی دوستای عجیب غریبش پیدا شد. اونا که جریان رو فهمیدن دیگه نگو و نپرس. اونا که نزده میرقصیدن، انقدر خندیدن و مسخره بازی در آوردن. یکیشون میگفت: حیف برکت خدا نریزید دور!!! یه ساعتی رفتم اتاق دوستام و برگشتم دیدم اینا هنوز در همون حال شاد و شنگولشونن، حالا مونده بودم از اثرات اناراست یا خودشون اینقدر پتانسیل نهفته داشتن. گاهی از ته قلبم دلم برای اون لحظه ها تنگ میشه. هر چند از خوابگاه متنفرم...

 

+ من به صورت پراکنده توی پستام زیاد خاطره نویسی اونم از دانشگاه دارم.

+ اگه از خوندن خاطرات دانشگاهی لذت میبرید این پست های عالی رو هم بخونید. وقتی که آشنا دانشگاه میرفت.

 

پ.ن: از چکیده ی تجربیات خودمم بهتون بگم که اگه برگردم به اون روزا، این اطمینان رو نمیدم که بیشتر درس بخونم، بلکه هر روز به موقع صبحانه مفصل میخورم و مسواک میزنم و مسیر دانشگاه رو به تنهایی قدم زنون میرم. و بیشتر از نصف کلاس ها رو هم نمیرم تازه فقط کلاس درس استادایی که سرشون به تنشون بیارزه و خودم به تنهایی درس میخونم و به جای اینکه وقتم رو صرف هم اتاقی و همکلاسی کنم سرم رو با کتاب گرم میکنم.

یادداشت 215، نظم یعنی هر چیز سر جای خودش باشه

+ ۱۳۹۶/۶/۱ | ۱۰:۲۰ | لادن --

به کسانی که مرتب جای وسایل رو توی خونه عوض میکنن بگید "آخرتی هم هست".

درستش اینه بعد از پنجاه سال هم وارد خونه بشی، جای لیوان کابینت دومی از راست باشه و نوار چسب کشوی پایین کمد.

یادداشت 213، آموزشی که در کار نیست

+ ۱۳۹۶/۵/۲۳ | ۱۴:۲۵ | لادن --

امروز تکرار خندوانه ی دیشب رو تماشا میکردم (البته کاملا گذری). مهمان برنامه که دکتر متخصص مغز و اعصاب بود نکات جالبی درباره ی مراقبت از ستون فقرات و راه های تشخیص عیب هایی توی اسکلت بدن افراد بیان کردن. نکات ساده ای که اگه به موقع تشخیص داده نشه ممکنه در آینده باعث بروز کلی درد و دردسر و هزینه ی درمان و هزار تا بدبختی دیگه بشه. بعد هم ابراز تمایل کردن که یه سری تست های غربالگری مربوط به این تخصص رو در مراکز پر جمعیتی مثل مدارس یا سرباز خونه ها انجام بدن (البته که به تعداد محدود).

داشتم به این فکر میکردم که چنین کاری چقدر ضروریه. اینکه ما راجع به ساده ترین کارها میتونیم و باید آموزش ببینیم و از بروز یه بخش از مشکلات به سادگی میشه پیشگیری کرد. یه نگاهی به آدمای اطراف یا حتی خودمون بیندازیم. کمرای قوز کرده، پاهای پرانتزی، کمردرد، ساییدگی مفاصل، زانو درد، درد گردن تا استخون کوچیکه ی انگشت پا. این درد و مشکلی که به راحتی پذیرفتیم و حتی به پیشگیری یا بدتر از اون درمانش فکر نمیکنیم و خیلی ساده گردن سن و سال میندازیم و نه عادت های بد و ندونم کاریامون. باز میرسم به اینکه توی آموزش لنگ میزنیم؛ باز سیستم آموزشی ضعیف و عدم ارتباط درستش با سایر سازمان ها به خصوص وزارت بهداشت.

این دیگه واکسن نیست که جنجال به پا کنیم که کارخونه های داروسازی وابسته به قدرتها توطئه کرده باشن تا هم پول به جیب بزنن و هم بلا سر جهان سومیا در بیارن. تستای ساده ی بررسی سلامت فیزیکی و بدنی و آموزش صحیحه.

یاد خاطره ی سوم دبیرستانم افتادم. همون طرح مسخره ای که برای مقابله با کم خونی (کمبود آهن) توی خانمای جوان راه انداخته بودن و بخشنامه فرستاده بودن که از هر مدرسه باید یه نفر آموزش ببینه. مدرسه ی ما هم معاون بد اخلاقمون رو فرستاد. خانم معاون با چند تا بسته ی مسخره ی فروس سولفات اومد تا کم خونی رو توی ماها ریشه کن کنه :)) هفته ای یه بار شنبه ها زنگ اول (آخه زنگ اول، دانش آموز ناشتا!) با یه پارچ آب و چندتا لیوان میومد و مجبورمون میکرد قرص رو به زور قورت بدیم. فاجعه ی انسانی بود. یادمه هر بار مینا بعد از خوردن قرص بالا میاورد (خب مشکل گوارشی یکی از عوارض شایع این قرصه) باز هفته ی بعد مجبورش میکردن بخوره. یه بارم وقتی خواست امتحان ریاضی نده که نخونده بود یه دونه قرص قبل از امتحان خورد و خودشو به مریضی زد.

یه کارایی میشه انجام داد و با تکرار و توضیح و تبیینش افراد جامعه رو نسبت به اهمیت توجه به اون امر آگاه کرد و با این آگاهی هم از خیلی از دردها پیشگیری کرد و هم از خیلی هزینه های وارد بر فرد و مملکت کم کرد. ولی خودمونیما بلد نیستیم، باور نداریم که میشه.

یادداشت 212، یه مثقال خوبی حتی

+ ۱۳۹۶/۵/۲۰ | ۲۲:۳۸ | لادن --

آدما رو از خوبی کردن ناامید نکنیم. خوبی رو با بدی جواب بدی همین چهارتا آدم خوبم از خوبیاشون پشیمون بشن، سنگ رو سنگ بند میشه؟ 



پستی دنیا اونجا معلوم میشه که جنگ بچه ها رو یتیم میکنه.

یادداشت 210، سیب، گندم یا آدامس هندوانه ای

+ ۱۳۹۶/۵/۱۶ | ۰۰:۰۱ | لادن --
_ تا حالا آدامس هندونه ای خوردی؟
+ آدامس هندونه ای؟
_ آره! آدامس با طعم هندونه
+ نچ

[سکوت]

_ ولی اگه بهت بگن حق نداری آدامس هندونه ای بخوری میدونی دنیا چه جهنمی میشه برات؟ دیگه تمام روزا و شبا فقط به طعم احتمالیش فکر میکنی. حس همه ی هندونه هایی رو که خوردی با همه ی آدامسای بی مزه و بدمزه ای که بی توجه جویدی و دور انداختی قاطی میکنی و فکر کردن به حسی که تجربه ش نکردی همه ی لذتای دنیا رو برات بی ارزش میکنه.
زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!