زن، بدن، مبارزه

+ ۱۴۰۲/۶/۲۶ | ۱۲:۰۳ | لادن --

چند شب پیش گلشیفته فراهانی مهمون یکی از برنامه‌های شبکه‌های اون‌ور آب بود. من سخت مشغول کار بودم و صدای تلویزیون مزاحم کارم بود. از طرفی کنجکاو شده بودم حرفاش رو بشنوم. پس پاشدم و رفتم برنامه رو دیدم.

دربارۀ روند کاریش صحبت می‌کرد و چی شد که پروژۀ سینمایی خارجی گرفته. چرا اولین بار بدون پوشش متعارف کشورش توی جشنواره خارجی ظاهر شده. اون انتخاب پوشش چه پیامدهایی براش داشته و چه مسیر رو گذرونده تا به امروز. از بدن زن گفت و حساسیت‌های بیش‌ازاندازه‌ای که به اون نشون داده میشه. از سینما، رفتار همکارهاش، مشکلاتی که توی ایران داشته و ... دربارۀ این گفت که از نظر اون بدن زن می‌تونه ابزاری برای مبارزه باشه ...

گلشیفته آدم مهمی توی سینمای ایران بوده و هست. توی ذهنم من هم همیشه آدم تحسین‌برانگیزی بوده. نمی‌تونم نقشش توی عالم بازیگری سینمای این سال‌ها رو نادیده بگیرم. کارهای درخشانی داشته که هر کدوم دورۀ خودشون حسابی توجه مخاطب‌ها رو جلب کرده. از این گذشته حرکت‌های جنجالی و رفتارهای غیرمتعارفش، نسبت به محیط کاری زنان در ایران، همیشه خبرساز بوده. بهم تلنگر زده. هشدار داده که بیرون از جعبه‌ای که ارزش‌ها، اعتقادها و باورهات رو توش نگه داشتی دنیای بزرگتری هم هست که هر رفتار و کنشی می‌تونه مفهوم کاملاً متفاوتی داشته باشه.

یادمه اون زمان که پرتره‌های برهنه‌ش بیرون اومده بود و توی شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌چرخید نمی‌تونستم درست درکش کنم. نمی‌دونستم باید با چه سنجه‌ای یا چه روش تحلیلی کارش رو ارزیابی کنم. می‌فهمیدم چیزی هست که به همین سادگی تحلیل‌های دم‌دستی «لخت‌شدن یه آرتیست جلوی دوربین برای جلب توجه» نیست. سطح حرفه‌ای گلشیفته بالا بود و کارهایی که توی اوایل دوران کاریش داشت هم بالاتر از خیلی‌های دیگه می‌درخشید. از دید من یه آرتیست به تمام معنا بود. هنر رو می‌فهمید و حرفی برای گفتن داشت. اصلا همین که می‌تونست توی فیلم‌های خارجی حضور داشته باشه و چنین مسیری ساخته بود نشون می‌داد باید کارش رو جور دیگه‌ای ببینم. 

اون روزا کم‌تجربه‌تر از اون بودم که بخوام روی چنین مسائلی عمیق بشم. اصولاً خیلی درگیر اتفاق‌هایی که یه‌شبه موضوع بحث همۀ اقشار جامعه میشه  هم نمیشم. فقط نشستم و گوش دادم. می‌شنیدم که مامان و آدم‌های اطرافم، که نظرشون برام مهم بوده، دربارۀ این ماجرا چی میگن.

گذشت و گلشیفته نشست جلوی دوربین و از اتفاق‌هایی گفت که به‌تعبیر خودش اون رو به تبعید کشوندن. حرف‌هایی که سال‌ها منتظر بودم از دهان خود آرتیست بشنوم. دلم می‌خواست خط فکریش و انگیزۀ کارهای جسورانه و ساختارشکنانه‌ش رو بشناسم. اما گفته‌هاش توی این مصاحبه همون چیزی بود که می‌خواستم بشنوم؟

راستش اون برنامه و حرف‌های گلشیفته به‌اندازه‌ای منظم، منسجم و تاثیرگذار بود که به‌نظر می‌رسید روی تک‌تک جزئیات حرف‌ها، اکت‌ها، نوع پوشش و احساساتش فکر شده. این لزوما بد هم نیست. سیر داستانی مصاحبه، بدون پرسش‌ و پاسخی که به حرف‌هاش جهت بده، گیرا و منسجم بود. همین برنامه رو دیدنی‌تر می‌کرد. شبیه به یه پرفورمنس تک‌نفرۀ عالی.

اما بدیهیه که بی‌دلیل این برنامه در چنین شبی پخش نمیشه. واضحه که باز هم پای درگیرکردن احساسات مخاطب در میانه. نمی‌خوام بگم کاملاً باهاش مخالفم یا موافق. فقط می‌دونم خوبه مصاحبه‌ش رو شنیدم. شاید برای اینکه حرف‌هایی که شنیدم توی ذهنم ته‌نشین بشه و بتونم خوب هضمش کنم بازم باید زمان بگذره؛ اما دوست داشتم تا همین مقدارش رو اینجا بنویسم. 

 

پ.ن: احتمالاً ادامه دارد...

پول هم مهمه ها! ولی همه چیز نیست

+ ۱۴۰۲/۶/۱۷ | ۱۰:۱۹ | لادن --

خیلی وقتا با خودمون میگیم «ارزش یه کار فقط به درآمد و منفعت کوتاه‌مدتش نیست.» اما باز توی انتخاب‌ها پول معیار مهمی میشه. به طور خاص در رابطه با مسائل شغلی این جمله خیلی تکرار میشه و اتفاقا درست هم هست. من بهش باور دارم. همین باوره که من رو از خیلی موقعیت‌ها دور کرده. مثال خیلی سخت و عجیبی نمی‌خوام براش بیارم. حتی الان که باورم هست هم نمی‌خوام یه جوری ازش بنویسم که شما رو متقاعد کنم، یا چنین چیزی.
یکی از پروژه‌های محتوانویسی که باهاشون همکاری دارم درآمد وسوسه‌کننده‌ای نداره. چون محتوا پزشکیه مسئولیت هم داره و معمولا وقت زیادی می‌ذارم برای درست و دقیق نوشتن. یه بخش از محتواها مربوط به ورزش‌ها و حرکت‌های اصلاحیه. تمرین‌های ساده‌‌ای که می‌تونیم توی خونه انجام بدیم تا انحراف‌های غیر طبیعی که در اثر عادت‌های غلط ایجاد شدن رو کمتر کنیم یا از بین ببریم.
یکی از این عادت‌های غلط خم‌شدن و قوز‌کردن روی گوشی و کیبورده. چنین مشکلی می‌تونه باعث ایجاد درد توی نواحی متفاوتی از بدن بشه. خیلی هم رایجه. توجه کردم تقریبا تمام بچه‌های فامیل مهره‌های گردنی‌شون جابه‌جا شده و میشه دید که مهره‌ها بیرون‌زده. مال خودم هم تا چند ماه پیش همین‌شکلی بود.
برای تشخیصش کافی بود انگشت‌های دستم رو بهم‌ بچسبونم و پشت گردنم رو لمس کنم تا حس کنم مهره‌های گردنی با مهره‌های ستون فقرات کمریم در یه راستا نیستن. شروع کردم تمرین‌هایی که توی بلاگ‌پست‌هام نوشته بودم رو مرتب به‌صورت روزانه تکرار کردم. تقریبا به همون ترتیب و تعدادی که توی مقاله‌ها نوشته بودم. الان خیلی بهتر شده. از نظر ظاهری خودمم حس می‌کنم گردنم به اندازه‌ی قبل جلو نیست و از اون برجستگی و بیرون‌زدگی مهره‌های گردن هم دیگه خبری نیست.
خلاصه که حضور توی شرایط مناسب و کم‌تنش، کنار آدمای بااخلاق و محترم و توجه به نیازهای واقعی سازگار با شرایط زندگی شخصی برای من مهم‌ترین معیارهای شغلی هستن‌. با تلاش مستمر و پایبندی به اصل "همیشه در حال یادگیری باش" می‌تونم بقیه چیزا رو به دست بیارم.

دلم تنگ شده برای ...

+ ۱۴۰۲/۵/۳۰ | ۲۰:۰۳ | لادن --

دلم تنگ شده برای بی‌هوا بازکردن این صفحه و خالی‌کردن حرف‌های دلم توی این چهارگوش سفید وبلاگم. اما نوشتن دیگه برام مثل قدیما نیست. خیلی چیزا مثل قبل نیست. حالا یه لادن دیگه‌م؛ با سبک زندگی و خواسته‌ها و هدف‌های متفاوت. می‌بینی! همین حرفا شد چند تا جمله از یه پست وبلاگی. وبلاگ شخصی این‌جوریه دیگه! می‌تونی این چهارگوش خالی رو باز کنی و همزمان با تق‌تق کیبوردت و بلندبلند‌فکر کردن بی‌تکلف پُرش کنی و امیدوار بمونی که وقتی، بی‌وقتی، صبحی، آخر شبی گذرِدوستی، آشنایی، رهگذری به وبلاگت بیفته و بخونه که تو دلت تنگ شده بود برای بی‌هوا نوشتن. بعد اومدی و این صفحه رو باز کردی و بی‌هوا نوشتی.

اونم توی دلش بگه: منم همین‌طور لادن! بعد صفحه ارسال مطلب جدید وبلاگش رو باز کنه و بنویسه: دلم تنگ شده برای ...

لادن و چالش وبلاگی «من دیگر در جهان موازی»

+ ۱۴۰۲/۳/۲۱ | ۲۰:۳۳ | لادن --

یاسمن گلی توی یکی از پست‌های اخیر وبلاگش درباره تصوری که از «یاسمنِ جهان موازی» داره نوشته. یه جور چالش راه انداخته و دعوت کرده بیایم و درباره این موضوع پست بنویسیم. راستش من خیلی وقت پیش، حدود دو سال پیش، درباره این موضوع فکر کردم و متنی نوشتم که توی اپیزود دوم پادکست رادیونارنگی منتشر شد. موضوع اون اپیزود هم همین «جهان‌های موازی» بود. 

هنوزم وقتی اپیزود رو می‌شنوم از چیزی که نوشتم کیف می‌کنم. نه که بی‌نقص یا بی‌نظیر باشه، نه اتفاقا از نظر نگارشی و اصول روایی کلی ایراد بهش وارده؛ اما حرف دله. حرف دلی که امیدوارم به گوش هر کسی که برسه به دلش بشینه و از من گیس‌سفید بپذیره که «هر چقدر هم که منِ دنیای موازی ماها تلاش کرده باشه و تصمیم‌های بهتری گرفته باشه، در نهایت یه جایی می‌ایسته نزدیک به همین نقطه که الان هستیم.» باور ندارید؟ اپیزود دوم رادیو نارنگی رو بشنوید.

"RadioNarengi" رو می‌تونید با همین عبارت توی کانال تلگرام یا اپ‌های پادگیر مثل کست‌باکس، ساندکلاید یا پادبین جست‌وجو و پیدا کنید. گرچه من ارتباط چندانی با مالک این پادکست ندارم؛ اما خوشحال میشم رادیو نارنگی رو توی شبکه‌های اجتماعی توئیتر و اینستاگرام هم دنبال کنید. بلکه سر ذوق بیان و اپیزود جدید منتشر کنن. :)) 

 

پ.ن: اگر پادکست رو گوش دادید؛ خوشحال میشم نظر شما رو بدونم. پس برام بنویسید.

تغییر شغلی که می‌تونه نگاهت رو به دنیا عوض کنه

+ ۱۴۰۲/۲/۱۵ | ۱۴:۴۹ | لادن --

کار، کار، بازم کار

دوتا پست قبل‌تر درباره کار جدیدم نوشتم. داره کم‌کم جدی‌تر میشه. هفته‌ای که گذشت روزهای سخت و عجیبی بود. پرتلاش‌ترین و فعال‌ترین لادنی که می‌شد بودم. همون شنبه اول هفته کاری که براش رزومه فرستاده بودم هم شروع شد. نه نمی‌تونستم بگم. کلی مدارک و فرم درخواست و سفته و... ارسال کرده بودم که بهم کار رو بدن.

همزمان تیم هنری‌ای که قرار بود من رو به عنوان کارآموز بپذیرن پیام دادن که پروژه بزرگی گرفتیم و اگر می‌خوای بیا شروع کن. اینجا هم نمیشد نه گفت. چند ماه برای چنین فرصتی انتظار کشیده‌ بودم. این شد که یه صبح تا ظهر یه جا بودم. ظهر تا عصر می‌رفتم سر پروژه ساختمونی. بعدازظهر دوباره کار پاره‌وقتی که به امید حقوق ثابت و بیمه‌ش درخواست داده بودم. 

روزهای سختی بود و ترس این رو داشتم که از نظر جسمی کم بیارم و پیش خودم و اطرافیانم خجالت‌زده بشم. اما نشدم. از پسش براومدم و هرچند سخت بود؛ ولی گذشت. نمی‌دونم برنامه هفته آینده قراره چقدر سنگین باشه. اما مطمئنم قرار نیست دیگه از پشت میز نشینی و دورکاری بپرم وسط میدونی که همه‌ش باید بدوم و فعالیت جسمانی داشته باشم. دست کم این بار می‌دونم چه میدون جنگی در انتظارمه.

تجربه‌های جدید و لادنی که می‌خوام باشم

فعالیت‌های این روزام باعث شده با آدمای متفاوتی گفت‌وگو کنم و محیط‌های جدیدی رو ببینم. احتمالا می‌تونید حدس بزنید که این یعنی باز شدن دریچه‌های ذهنی تازه و رسیدن ایده‌های نابی که می‌تونه مسیر زندگیم و اهدافم رو تغییر بده.

مدیر پروژه جدیدم از من کم‌سن‌وسال‌تره ولی یه جورایی مثل بزرگتر داره بهم کار یاد می‌ده و ازم حمایت می‌کنه. آدم تاثیرگذاریه و از اینکه می‌تونم کنار چنین آدمی فعالیت کنم خوشحالم. راستش خیلی از نداشتن دوست توی این شهر شاکی بودم؛ ولی الان با اینکه رابطه دوستانه‌ای بین من و اعضای تیم شکل نگرفته اون حس خلاء دوست رو هم ندارم. در کل راضیم از این جنبه ماجرا و لادنی که داره با گذر از این تجربه‌ها ساخته میشه.

محتوا رو نتونستم کامل کنار بذارم

دو تا از پروژه‌های محتوانویسی خودبه‌خود کنسل شد. مدیر محتوای شرکت هاستینگ از تیم جدا شد. منم که فقط با اون در ارتباط بودم ترجیح دادم ادامه ندم. وبسایت مهاجرتی هم که دیگه بلاگ‌پست و رپرتاژ منتشر نمی‌کنه و تمرکزش رو روی محتوای ویدئویی و به‌روزرسانی محتوا گذاشته. درنتیجه فعلا پروژۀ محتوای متنی تعریف نکردن که من رد کنم یا نه.

می‌مونه وبسایت پزشکی که هرچند درآمدش از بقیه کمتر بود و دنبال بهونه بودم که از پروژه کنار بکشم، به دلیل نوع محتواش که برای خودم هم آموزنده‌ست و ساختار تمیزی که میدن و مدیر به‌شدت محترم و خونسردش دلم نیومد بیرون بیام از تیم. پس ارتباطم با محتوانویسی در سطح نوشتن یه بلاگ‌پست در هفته برقراره. از این بابت خوشحالم و امیدوارم بتونم حفظش کنم.

زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!