شب های سپید

+ ۱۳۹۶/۶/۲۴ | ۰۱:۰۹ | لادن --

<آدم رویایی خاکستر رویاهای گذشته اش را بیخودی پس میزنه به این امید که در میانش حداقل جرقه کوچکی پیدا کرده و فوتش کند تا دوباره جان بگیرند. تا این آتش احیا شده قلب سرمازده ی او را گرم کنه، و همه ی آنهایی که براش عزیز بودند، برگردند. همان چیزی که تکانش داد، خونشو جوش آورد. اشک را از چشمانش سرازیر کرد، و آنچنان با شکوه فریبش داد!>

< اوه، ناستنکا، میدونی؟ بعضی وقتا ما از بعضیها تنها به خاطر اینکه با ما تو یه دنیا زندگی میکنن، خوشمون می آد. من از تو خوشم می آد چون همدیگه رو شناختیم، چونکه من تا آخر عمرم این روزو به خاطر خواهم سپرد. و به خاطر همین مسائل از همدیگه سپاسگزاریم.>

شبهای سپید/ فئودور داستایوفسکی



+ اگه از ترجمه ی ضعیف نسخه پی دی اف چشم پوشی کنم، یکی از بهترین هایی بوده که این چند وقت خوندم. انقدر احساسی که برای چند دفعه چشمام رو نمناک کرد. به زودی ترجمه ی بهتری از این کتاب رو خواهم خوند. 

یادداشت 218، حال خوشت چند؟ :))

+ ۱۳۹۶/۶/۲۱ | ۰۰:۱۴ | لادن --

دوران دانشجویی با همه ی دردسر و گرفتاریاش یه عالمه خاطره ی خوب برامون میسازه که گاهی دلمون برای همون یه لحظه تنگ میشه. امروز داشتم یه ظرف بزرگ انار دون میکردم یاد این یکی خاطره افتادم:

 

ترم هفت بودم برای هم اتاقیم از باغشون دو تا سطل بزرگ (اشتباه نکنم 5 کیلویی) انار دون شده آوردن. باغ انار داشتن هم خوب نعمتیه ها. انارای آبدار و قرمز و شیرین رو دون کرده بودن وااای که چه کِیف داشت یه کاسه پر از انارای یاقوتی رنگ با گلپر و یه ریزه نمک. با این هم اتاقیم خیلی صمیمی نشده بودیم. راستش بیشتر وقتمون توی سالن مطالعه میگذشت و شبا قبل از خواب توی اتاق موقع خشک و شونه کردن موها یا آماده کردن وسایل دانشگاه روز بعد با هم صحبت میکردیم. از شاد و شنگول بودنش خیلی خوشم میومد ولی خیلی با هم تفاوت داشتیم، با من خیلی خوب بود ولی من با همه ی دوستای دیگه ش فرق داشتم. یه حرفایی رو به من میگفت که به هیچکس نمیتونست بگه و منم سعی میکردم شنونده ی خوبی براش باشم هر چند که بیشتر حرفاش رو درک نمیکردم.

 گفته بود هر بار خواستی انار بردار نیاز به اجازه نیست، این همه انار بمونه حیف میشه. یه هفته نشده بود سطل اول از نصف کمتر شد. آخر هفته تصمیم داشت شب بره خونه ی دوستش و براشون یه ظرف بزرگ از انارا ببره، واسه همین سطل انار دوم رو باز کرد و از اون برداشت و اولی رو گذاشت برای بچه های اتاق. چند هفته ای گذشت و ما جز برای شام و استراحت اتاق پیدامون نمیشد. اون دوتای دیگه هم زیاد اتاق نمیموندن و در نتیجه سطل انار اول همون جور کمتر از نیمه پر باقی موند. از این سطلا بود که درش خیلی محکم سفت میشه و هوا بهش نفوذ نمیکنه. چرا اینو میگم؟ الان متوجه میشید.

احتمالا بدونید همه قندها (قند موجود توی میوه ها و مواد طبیعی) در اثر تخمیر و فعالیت باکتری ها به ماده ی اسیدی تبدیل میشن به اصلاح ترش میشن. در واقع فعالیت باکتری های هوازی باعث این تبدیل میشه. اگه هوا بهشون نرسه این فرایند به شکل دیگه ای منجر میشه و گروه هیدروکسی های جدیدی بوجود میاد. اساسا فرق اسید و الکل همین گروه کربوکسیلی هست که از اکسیژن هوا به دست میاد.

تقریبا یک ماه و نیم گذشت و فرجه ها از راه رسید. یه شب داشتیم وسایلمون رو جمع میکردیم که فرداش یه هفته ای بریم خونه. رسیدیم سر وقت یخچال و چشممون به سطل انار باقیمونده افتاد. در ظرف رو که باز کردیم یه بویی توی اتاق پیچید که نگو... فوری پنجره رو باز کردیم. دوستم میگفت: گفتم بخورید حیف میشه ببین هنوزم سرخ و آبدارن فقط بوش یه خرده مشکوکه :)) دیگه یکی نبود ما رو جمع کنه از خنده. همون موقع سر و کله ی دوستای عجیب غریبش پیدا شد. اونا که جریان رو فهمیدن دیگه نگو و نپرس. اونا که نزده میرقصیدن، انقدر خندیدن و مسخره بازی در آوردن. یکیشون میگفت: حیف برکت خدا نریزید دور!!! یه ساعتی رفتم اتاق دوستام و برگشتم دیدم اینا هنوز در همون حال شاد و شنگولشونن، حالا مونده بودم از اثرات اناراست یا خودشون اینقدر پتانسیل نهفته داشتن. گاهی از ته قلبم دلم برای اون لحظه ها تنگ میشه. هر چند از خوابگاه متنفرم...

 

+ من به صورت پراکنده توی پستام زیاد خاطره نویسی اونم از دانشگاه دارم.

+ اگه از خوندن خاطرات دانشگاهی لذت میبرید این پست های عالی رو هم بخونید. وقتی که آشنا دانشگاه میرفت.

 

پ.ن: از چکیده ی تجربیات خودمم بهتون بگم که اگه برگردم به اون روزا، این اطمینان رو نمیدم که بیشتر درس بخونم، بلکه هر روز به موقع صبحانه مفصل میخورم و مسواک میزنم و مسیر دانشگاه رو به تنهایی قدم زنون میرم. و بیشتر از نصف کلاس ها رو هم نمیرم تازه فقط کلاس درس استادایی که سرشون به تنشون بیارزه و خودم به تنهایی درس میخونم و به جای اینکه وقتم رو صرف هم اتاقی و همکلاسی کنم سرم رو با کتاب گرم میکنم.

نمایشنامه ی کرگدن

+ ۱۳۹۶/۶/۶ | ۱۰:۵۲ | لادن --

"دیزی:   پس ما حق داریم که زندگی کنیم. حتی در مقابل خودمان وظیفه داریم که مستقل از همه ی مردم خوشحال باشیم. احساس تقصیر علامت بیماری خطرناکی است. علامت فقدان طهارت است.

برانژه:   آه بله. همین است که می کشد به اینجا... ( با دست به سمت پنجره اشاره می کند که از زیرش کرگدن ها می گذرند و به سمت دیوار عقب که سایه ی یک کله ی کرگدن بر آن می افتد)... خیلی از این ها هم همینجوری شروع کردند!

دیزی:   سعی کنیم که دیگر خودمان را مقصر احساس نکنیم.

برانژه:   آخ که تو چقدر حق داری! ..."


" آدمیزاد بودن برتر از کرگدن بودنه، ولی ما نمی تونیم اون ها رو مجبور کنیم. اون ها خودشون باید بخوان که کرگدن نشن."


" بهترین طرز دفاع در مقابل واقعه، داشتن اراده است."


"وای به حال آن که بخواهد اصالت خودش را حفظ کند."


کرگدن (نمایشنامه در سه پرده و چهار مجلس) / اوژن یونسکو/ جلال آل احمد/ انتشارات مجید/ چاپ دوم 1378/ 199 صفحه 

یادداشت 215، نظم یعنی هر چیز سر جای خودش باشه

+ ۱۳۹۶/۶/۱ | ۱۰:۲۰ | لادن --

به کسانی که مرتب جای وسایل رو توی خونه عوض میکنن بگید "آخرتی هم هست".

درستش اینه بعد از پنجاه سال هم وارد خونه بشی، جای لیوان کابینت دومی از راست باشه و نوار چسب کشوی پایین کمد.

زندگی با طعم لادن
about us
همیشه لادن بودم، از زمانی که اولین پست وبلاگی را منتشر کردم. شاید هم پیش‌تر! پیش از شناختن کلمه! کلمه همه‌ چیز بود و لادن چاشنی لحظه‌های زیستنم با کلمه‌ها!